کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنگه ٔ شاوران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
شاوران
لغتنامه دهخدا
شاوران . [ وَ ] (اِخ ) نام پدر زنگه است از پهلوانان داستانی ایران باستان (هر چند که ممکن است «ان » کلمه علامت نسبت بنوت باشد). رجوع به زنگه ٔ شاروان شود.
-
زنگله شادروان
لغتنامه دهخدا
زنگله شادروان . [زَ ؟ ] (اِخ ) نام پهلوانی ایرانی . (از شرح اسکندرنامه از آنندراج ) (غیاث ). رجوع به زنگه ٔ شاوران شود.
-
طورگ
لغتنامه دهخدا
طورگ . [ طُ وُ ] (اِخ ) نام یکی از پهلوانان افراسیاب تورانی ، آنکه پذیره ٔ زنگه ٔ شاوران رفت . فردوسی در این باره گوید : بشد زنگه با نامور صد سوارگروگان ببرد ازدرِ شهریارببردش همه خواسته هرچه بودکه از پیش گرسیوز آورده بودچه در شهر سالار ترکان رسیدخرو...
-
اخواسپ
لغتنامه دهخدا
اخواسپ . [ اَخ ْ ] (اِخ ) اَخواست . نام پهلوان تورانی پسر پشند. این نام بصور: اوخواست ، اوخاست و ارچاسپ و اخواشت هم ضبط شده و در طبری آخوست است . از مبارزان عهد افراسیاب تورانی : چو اخواست با زنگه ٔشاوران دگر برته با کهرم از یاوران . فردوسی .رجوع به ...
-
شاپور
لغتنامه دهخدا
شاپور. (اِخ ) پهلوان ایرانی زمان کیکاوس و کیخسرو. (فهرست ولف ) : چو بهرام وچون زنگه ٔ شاوران چو گیو و چو شاپور و گندآوران . فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 608).چو طوس و چو گودرز و گیو دلیرچو شاپور و فرهاد و بهرام شیر. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 6...
-
کهرم
لغتنامه دهخدا
کهرم . [ ک ُ رَ / ک َ رَ ] (اِخ ) نام مبارزی بوده تورانی که بر دست یکی از پهلوانان ایرانی در جنگ دوازده رخ کشته شد. (برهان ). نام مبارزی تورانی که در جنگ دوازده رخ کشته شد. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). پهلوان تورانی . (از فهرست ولف ). صحیح «گهرم » ا...
-
نفریدن
لغتنامه دهخدا
نفریدن . [ ن َ / ن ِ دَ ] (مص ) نفرین کردن . دعای بد کردن . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). لعن کردن . بدخواهی کردن . (یادداشت مؤلف ). لعنت کردن . (ناظم الاطباء) : هر آنکس که بد پیش درگاه توبنفرید بر جان بیراه تو. فردوسی .ببارید خون زن...
-
ریونیز
لغتنامه دهخدا
ریونیز. [ وْ ] (اِخ ) ریو. نام پسر کیکاوس و داماد طوس . (از آنندراج ) (از برهان ). پسر کیکاوس و داماد طوس (داستان ). توضیح : بعضی اصل کلمه را «ریو» دانند و «نیز» را قید گرفته اند و استناد بدین شعر شاهنامه گرفته اند:«نگهبان ایشان همی بود ریوکه بودی دل...
-
کنداور
لغتنامه دهخدا
کنداور. [ ک ُ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کندآور. به معنی «کنداگر» است که حکیم و دانا باشد . (برهان ). حکیم و فیلسوف و دانا را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). کندا و کنداگر.دانا و حکیم . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ).حکیم و دانا. (ناظم الاطباء) (از غی...
-
نام آور
لغتنامه دهخدا
نام آور. [ وَ ] (نف مرکب ) (از: نام + آور، آورنده ) . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خداوند نام و آوازه را گویند چه در نیکی و چه در بدی . (برهان قاطع). خداوند نام و آوازه . نماور. نام دار. نامبرده . (انجمن آرا) (آنندراج ). کسی که از جهت دلیری یا علم ی...
-
آور
لغتنامه دهخدا
آور. [ وَ ] (نف مرخم ) مخفف آورنده : بارآور. برآور: درختی بارآور یا برآور. دین آور. سودائی زیان آور. معاملتی سودآور. شرم آور. ننگ آور : جهاندار گفتا به نام خدای بدین نام دین آور پاکرای . دقیقی .به ره هست چندانکه آید بکاردرختان بارآور سایه دار. فردوسی...
-
پیشگاه
لغتنامه دهخدا
پیشگاه . (اِ مرکب ) صدر. (دهار) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). صدر مجلس . (غیاث ). صدر بیت . (زمخشری ). بالای مجلس . مقدم البیت ، مقابل درگاه . مقابل آستان . مقابل پایگاه . سدّه . (نصاب ). پیشگه . رجوع به پیشگه شود : بارگاه تو کارگاه وجودپایگاه تو پی...
-
گران
لغتنامه دهخدا
گران . [ گ ِ ] (ص ) پهلوی گران (سنگین و ثقیل ) از اوستا گئورو از گرو ، پارسی باستان گرانه (؟) ، کردی گران (ثقیل ، گران ، سخت ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سخت . وزین . غالی . غالیه . ثقیل و سنگین که در مقابل خفیف و سبک است : عجب آید زتو مرا که ...
-
چو
لغتنامه دهخدا
چو. [ چ ُ ] (حرف اضافه ) (ادات تشبیه ) مخفف و مرادف چون است . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). بمعنی مانند است . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). کلمه ٔ تشبیه و بمعنی مانند است . (از غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). بسان . بکردار. مثل : عطات باد چو باران ...
-
آراستن
لغتنامه دهخدا
آراستن . [ ت َ ] (مص ) (از پهلوی آرو، ایستادن ، برخاستن ، دور شدن ) زیب . زین . تقیین . تزیین . تجمیل . تحلیه . توشیح . تزویق . زبرجه . بزیب و زینت مزیّن کردن . تحسین کردن . متحلی کردن . آمودن . زیورکردن . آذین کردن . بگلگونه و غازه کردن : شاه دیگر ر...