کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنگاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زنگاری
/zangāri/
معنی
۱. رنگ سبز مایل به آبی.
۲. (صفت نسبی) هرچیزی که رنگ آن شبیه زنگار یا مس زنگزده باشد؛ به رنگ زنگار؛ سبزرنگ.
۳. (صفت نسبی) [قدیمی] زنگزده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زنگاری
لغتنامه دهخدا
زنگاری . [ زَ ] (ص نسبی ) برنگ زنگار. (ناظم الاطباء). زنجاری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). منسوب به زنگار. (فرهنگ فارسی معین ) : خلقانش کرد جامه ٔزنگاری این تند و تیز باد فرودینا. دقیقی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). غم او بر دل من پرده ٔ زنگاری بست کس...
-
زنگاری
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص نسب .) سبزرنگ .
-
زنگاری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به زنگار) zangāri ۱. رنگ سبز مایل به آبی.۲. (صفت نسبی) هرچیزی که رنگ آن شبیه زنگار یا مس زنگزده باشد؛ به رنگ زنگار؛ سبزرنگ.۳. (صفت نسبی) [قدیمی] زنگزده.
-
واژههای مشابه
-
خط زنگاری
لغتنامه دهخدا
خط زنگاری . [ خ َطْ طِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خط سبزرنگ . کنایه از موی تازه بردمیده ٔ صورت : لطیفه ایست نهانی که عشق از او خیزدکه نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست .حافظ.
-
چشمه ٔ زنگاری
لغتنامه دهخدا
چشمه ٔ زنگاری . [ چ َ/ چ ِ م َ / م ِ ی ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آسمان .(مجموعه ٔ مترادفات ص 10). کنایه از آسمان نیلگون .
-
خیمه ٔ زنگاری
لغتنامه دهخدا
خیمه ٔ زنگاری . [ خ َ / خ ِ م َ / م ِ ی ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع).
-
جستوجو در متن
-
ژنگاری
لغتنامه دهخدا
ژنگاری . [ ژَ ] (ص نسبی ) زنگاری . برنگ زنگار. زنگ زده .
-
شهرآزاد
لغتنامه دهخدا
شهرآزاد. [ ش َ ] (اِخ ) نام شهری است . (برهان ) (ناظم الاطباء). شهرآزادیه . (ناظم الاطباء) : بنفشه زیر وز بر شاخ سوسن چو بردیبای زنگاری مزمربه شادروان شهرآزاد ماند که اسکندر بر او پاشید گوهر. دقیقی .رجوع به شهر آزاد شود.
-
مور
لغتنامه دهخدا
مور. (اِ) زنگاری که در جرم آهن کار کند و به صیقل برطرف نگردد.(ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ) (از برهان ). || کنایه از حقیر و ضعیف است و ناتوان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جوهرشمشیر و خنجر و کارد. مورچه و رجوع به مورچه شود.
-
مورچانه
لغتنامه دهخدا
مورچانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) موریانه . زنگار آهن و فولاد. (ناظم الاطباء). موریانه است و آن زنگاری باشد که در آهن و فولاد به هم می رسد. (برهان ). زنگاری که در ذات آهن دررود و به صیقل دور و کم نشود. از مور به معنی معروف و چانه حرف نسبت ، مفید معن...
-
زنجاری
لغتنامه دهخدا
زنجاری . [ زَ ] (ص نسبی ) منسوب به زنجار. زنگاری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و باشد که صفرای کراتی یا گونه ٔ دیگر از صفراء بسوزد و به طبع و رنگ زنگار شود و طبیبان آن را زنجاری گویند و بدترین نوعهای صفرا این باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (یادداشت بخط ...
-
نیم دایره
لغتنامه دهخدا
نیم دایره . [ ی ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) قوس . (یادداشت مؤلف ). منحنی ای معادل نصف دایره . قوسی بزرگ . (فرهنگ فارسی معین ) : صورت کمان چون نیم دایره است و نیمه دایره ٔ فلک به شش برج قسمت پذیرد. (نوروزنامه ).به گرد نقطه ٔ سرخت عذار سبز چنان که نیم دایر...
-
تترا
لغتنامه دهخدا
تترا. [ ت ِ ] (اِ) خروس کولی ، بدنوس . (فرهنگ فرانسه به فارسی سعید نفیسی ) نوعی مرغ از خانوداه ٔ گالی ناسه که آن را بزبان عامیانه خروس کولی گویند. از پرندگان نسبةً بزرگ و قوی است با رنگی سیاه که سینه اش سبز زنگاری و شکمش سفید است . این مرغ در جنگلهای...