کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زننده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زننده
/zanande/
معنی
۱. کسی که چیزی را به چیز دیگر میزند.
۲. [عامیانه، مجاز] زشت و ناپسند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ضارب
۲. برخورنده، تلخ، تند، سخت، موهن، نیشدار
۳. انزجارآور، نامطبوع، نفرتانگیز
دیکشنری
acrimonious, abrupt, bad, atrocious, beastly, dirty, disagreeable, disreputable, distasteful, eyesore, flagrant, forbidding, fulsome, garish, grievous, gruesome, ill-favored, rough, invidious, nasty, noisome, noxious, objectionable, obnoxious, off-color, offensive, raffish, rebarbative, repellent, repugnant, repulsive, risqué, scabrous, shameful, shocking, slimy, smutty, sour, syrupy, trimmer, ugly, ungracious, unlovely, unpleasant, unsavory, vile, vulgar, whacker
-
جستوجوی دقیق
-
زننده
واژگان مترادف و متضاد
۱. ضارب ۲. برخورنده، تلخ، تند، سخت، موهن، نیشدار ۳. انزجارآور، نامطبوع، نفرتانگیز
-
زننده
لغتنامه دهخدا
زننده . [ زَ ن َن ْ دَ / دِ ](نف ) آنکه زند. ضارب . ج ، زنندگان . (فرهنگ فارسی معین ). اسم فاعل زدن . (ناظم الاطباء). ضارب : که تا دخترش بچه را بفکندزننده همی تازیانه زند. فردوسی .چو دژخیم را نامد از تیر باک زننده شد از تیر خود خشمناک . نظامی . || بد...
-
زننده
فرهنگ فارسی معین
(زَ نَ دِ) (ص فا.) 1 - نامطبوع ، زشت . 2 - نوازندة ساز.
-
زننده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) zanande ۱. کسی که چیزی را به چیز دیگر میزند.۲. [عامیانه، مجاز] زشت و ناپسند.
-
زننده
دیکشنری فارسی به عربی
بشع , بغيض , جارح , حاد , شرير , ضرب , طارد , عطري , فطيرة , قاسي , قبيح , کبح , محزن , مخفقة , مقرعة الباب , مقرف , مقية , نحيف
-
واژههای مشابه
-
طعنه زننده
لغتنامه دهخدا
طعنه زننده . [ طَ ن َ / ن ِ زَ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) که طعنه زند. که ملامت کند: مِلْدَغ ؛ طعنه زننده مردم را. (منتهی الارب ).
-
بخیه زننده
دیکشنری فارسی به عربی
بالوعة
-
جار زننده
دیکشنری فارسی به عربی
بکاء
-
جوش زننده
دیکشنری فارسی به عربی
شمبانيا
-
بوی زننده
دیکشنری فارسی به عربی
رائحة کريهة
-
کتک زننده
دیکشنری فارسی به عربی
مخفقة
-
روشنایی زننده
دیکشنری فارسی به عربی
وهج
-
کف زننده
دیکشنری فارسی به عربی
مصفق
-
زننده ساختن
دیکشنری فارسی به عربی
نحيف