کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زندگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زندگی
معنی
( ~.) [ په . ] (حامص .) 1 - زنده بودن ، زیست ، حیات . 2 - مدت عمر. 3 - وضع مالی . 4 - مال و منال .
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
تعیش، حیات، زندگانی، زیست، هستی
فعل
بن گذشته: زندگی کرد
بن حال: زندگی کن
دیکشنری
existence, life, lived _, living
-
جستوجوی دقیق
-
زندگی
واژگان مترادف و متضاد
تعیش، حیات، زندگانی، زیست، هستی
-
زندگی
لغتنامه دهخدا
زندگی . [ زِ دَ / دِ ] (حامص ، اِ) زندگانی . (از فرهنگ فارسی معین ). حیوة. (ناظم الاطباء). حیات . محیا. حیوان . نقیض مرگ . زندگانی . مقابل مردگی . مقابل مرگ و ممات . و آن صفتی است مقتضی حس و حرکت . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) : خور و خواب و آرام ...
-
زندگی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ په . ] (حامص .) 1 - زنده بودن ، زیست ، حیات . 2 - مدت عمر. 3 - وضع مالی . 4 - مال و منال .
-
زندگی
دیکشنری فارسی به عربی
حياة , وجود
-
زندگی
لهجه و گویش تهرانی
عورت:زندگیش پیدا بود!
-
زندگی
واژهنامه آزاد
مدت زمانی که یک فرد دران به حیات خود ادامه میدهد
-
واژههای مشابه
-
زندگینامه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] ← سرگذشت
-
tree of life
درخت زندگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] نقشی تجریدی و مسبک از درخت با مفهومی آیینی که تاریخ پیدایی آن به هزارۀ چهارم پیش از میلاد در میانرودان میرسد؛ این نقش تا هزارۀ دوم در سرتاسر آسیای غربی و حوزۀ مدیترانه گسترش یافته بود و نمود کلی آن در دینهای متأخر نیز به چشم میخورد...
-
رنگزندگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] ← زنده بودن
-
آب زندگی
فرهنگ فارسی معین
( ~ِ زِ دِ) (اِمر.) نک آب حیات .
-
آب زندگی
لغتنامه دهخدا
آب زندگی . [ ب ِ زِ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب حیات . آب خضر. آب زندگانی . آب بقا. ماءالحیات . چشمه ٔ خضر. چشمه ٔ زندگی : با که گویم در همه ده زنده کوسوی آب زندگی پوینده کو؟ مولوی .ابر اگر آب زندگی باردهرگز از شاخ بید بر نخوری . سعدی .نشود...
-
دل زندگی
لغتنامه دهخدا
دل زندگی . [ دِ زِ دَ / دِ] (حامص مرکب ) دل زنده بودن . حالت و چگونگی دل زنده . نشاط. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دل زنده شود.
-
خانه زندگی
لغتنامه دهخدا
خانه زندگی . [ ن َ/ ن ِ زِ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) (از اتباع ) کنایه از مال و مکنت است ، چون : «فلانی خانه زندگی خوبی دارد».
-
چشمه ٔ زندگی
لغتنامه دهخدا
چشمه ٔ زندگی . [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِزِ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چشمه ٔ زندگانی . آب زندگی . آب حیات . آب خضر. چشمه ٔ خضر. چشمه ٔ حیوان . چشمه ٔ آب حیات . و رجوع به چشمه ٔ حیوان و چشمه ٔ زندگانی شود. || کنایه است از دهان محبوب .