کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنده کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زنده کردن
لغتنامه دهخدا
زنده کردن . [ زِ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حیات بخشیدن . به زندگی بازگرداندن . جان بخشیدن . احیاء. (فرهنگ فارسی معین ). احیاء. نشر. بعث . احیاء کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تا تازه کرد یاد اوائل بدین خویش تا زنده کرد مذهب یونانیان بخود. دقیقی...
-
واژههای مشابه
-
زندة
لغتنامه دهخدا
زندة. [ زَ دَ ] (اِخ ) شهری است به روم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از معجم البلدان ). ابو عبیدةبن جراح رضی اﷲ عنه آن را بگشاد. (از معجم البلدان ).
-
زندة
لغتنامه دهخدا
زندة. [ زَ دَ ] (ع اِ) چوب یا سنگ زیرین آتش زنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به زند شود.
-
علی زنده
لغتنامه دهخدا
علی زنده . [ ع َ ی ِ زِ دَ ] (اِخ ) (شیخ ...)وی از محرکان میرزا سعد وقاص در مخالفت با میرزا شاهرخ بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 593 شود.
-
زنده داشتن
لغتنامه دهخدا
زنده داشتن . [ زِ دَ / دِ ت َ ] (مص مرکب ) برقرار و پایدار داشتن . (ناظم الاطباء).- زنده داشتن آتش ؛ نگذاشتن که بمیرد یعنی خاموش شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دولت تو روغن است وملک چراغ است زنده توان داشتن چراغ به روغن . فرخی .شب وصلت بسی پر خنده...
-
زنده گردیدن
لغتنامه دهخدا
زنده گردیدن . [ زِ دَ / دِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) زنده شدن . زنده گشتن . حیات یافتن : وگر این شب درازم بکشد در آرزویت نه عجب که زنده گردم به نسیم صبحگاهی . سعدی .جز حسرت آنکه زنده گردم تا پیش بمیرمت دگر بار. سعدی .بسوزاندم هر شبی آتشش سحر زنده گردم به ب...
-
زنده ماندن
لغتنامه دهخدا
زنده ماندن . [ زِ دَ / دِ دَ ] (مص مرکب ) حیات داشتن . نمردن : اگر زنده ماند همی یزدگردز هر سو بدو لشکر آیند گرد.فردوسی .تو گفتی سخن پاش و پاسخ شنواگر بشنوی زنده مانی برو. فردوسی .من پادشاهی چون محمود را مخالفت کردم و جواب دادم که کار من نیست تا مرد ...
-
زنده پیل
لغتنامه دهخدا
زنده پیل .[ زَ / زِ دَ / دِ ] (اِخ ) لقب شیر احمد جامی هم هست . (برهان ) (ناظم الاطباء). لقب بزرگی که شیخ احمد نام داشت ساکن جام که قریه ای است . (غیاث ) (آنندراج ). ژنده پیل احمد جام . رجوع به روضات الجنات چ دانشگاه ص 230، 231، سبک شناسی بهار ج 3 ص ...
-
زنده جان
لغتنامه دهخدا
زنده جان . [ زِ دَ / دِ ] (اِخ ) نام قریه ای است در راه هرات قریب به غوریان . (از انجمن آرا) (آنندراج ). دهی از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان کاشمر است که 852 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
زنده دار
لغتنامه دهخدا
زنده دار. [ زِ دَ / دِ ] (نف مرکب ) حیات دهنده . نگهدار. نگهبان . حافظ. حارس : خداوند بی یار و، یار همه بخود زنده و، زنده دار همه . نظامی .تو شدی زنده دار جان ملوک عز نصره خدایگان ملوک . نظامی .ای کمر بسته ٔ کلاه تو، بخت زنده دار جهان بتاج و به تخت ....
-
زنده دل
لغتنامه دهخدا
زنده دل . [ زِ دَ / دِ دِ ] (ص مرکب ) مقابل افسرده دل و مرده دل . (آنندراج ). شاد و مسرور. مقابل افسرده دل و مرده دل . (فرهنگ فارسی معین ) : تنم را در قناعت زنده دل دارمزاجم را به طاعت معتدل دار. نظامی .من بدو زنده دل چو شب به چراغ او بمن شادمان چو س...
-
زنده دلی
لغتنامه دهخدا
زنده دلی . [ زِ دَ / دِ دِ ] (حامص مرکب ) نشاط. ذکذکة. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در بیت زیر ظاهراً بمعنی روشن روانی و معرفت و عاشقی آمده است : جماعتی که نخوردند آب زنده دلی چو تخم سوخته ماندند جاودان در خاک .صائب .
-
زنده رزم
لغتنامه دهخدا
زنده رزم . [ زِ دَ / دِ رَ ] (اِخ ) نام پهلوانی است تورانی وزیر سهراب بن رستم که رستم به یک مشت کار او را ساخت . (برهان )(آنندراج ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). نام پهلوانی است تورانی . (فرهنگ رشیدی ). نام خال سهراب بوده که رستم او را کشته ....
-
زنده رود
لغتنامه دهخدا
زنده رود. [ زَ / زِ دَ / دِ ] (اِخ ) رود مشهور اصفهان است . (انجمن آرا) (آنندراج ). نام رود اصفهان . (غیاث ). زاینده رود : نیل کم از زنده رودو مصر کم از جی قاهره مقهور پادشای صفاهان . خاقانی .ز خیزان طرف تا لب زنده رودزمین زنده گشت از نوای سرود. نظام...