کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زندخوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زندخوان
/zandxān/
معنی
۱. خوانندۀ کتاب زند؛ پیشوای زردشتی.
۲. (اسم) [مجاز] بلبل؛ هرپرندۀ خوشآواز.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بلبل، عندلیب، هزاردستان
۲. زردشتی، گبر، مجوس
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زندخوان
واژگان مترادف و متضاد
۱. بلبل، عندلیب، هزاردستان ۲. زردشتی، گبر، مجوس
-
زندخوان
لغتنامه دهخدا
زندخوان . [ زَ خوا / خا ](نف مرکب ، اِ مرکب ) خواننده ٔ زند. زردشتی . (از فرهنگ فارسی معین ). بمعنی زندباف است که تابعان زردشت باشد. (برهان ). زندباف . زندلاف . زنددان . (انجمن آرا) (آنندراج ). تابعان زردشت را گویند و این جماعت را مجوس نیز خوانند. (ف...
-
زندخوان
فرهنگ فارسی معین
(زَ خا) کنایه از: 1 - بلبل . 2 - زرتشتی .
-
زندخوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] zandxān ۱. خوانندۀ کتاب زند؛ پیشوای زردشتی.۲. (اسم) [مجاز] بلبل؛ هرپرندۀ خوشآواز.
-
جستوجو در متن
-
زردشتی
واژگان مترادف و متضاد
زردتشتی، زندخوان، گبر، مجوس
-
هزاردستان
واژگان مترادف و متضاد
بلبل، زندخوان، عندلیب، هزار، هزارآوا
-
زندوان
لغتنامه دهخدا
زندوان . [ زَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بمعنی زندخوان است که عندلیب و فاخته باشد. (برهان ). بمعنی زندخوان است . (آنندراج ). محرف زندواف . (فرهنگ فارسی معین ). هزاردستان . (اوبهی ). || مجوس را نیز گفته اند. (برهان ). رجوع به زند و دیگر ترکیبهای این کلمه و...
-
جوزبن
لغتنامه دهخدا
جوزبن . [ ج َ / جُو ب ُ ] (اِ مرکب ) گردوبن : بلبل شیرین زبان بر جوزبن راوی شودزندباف زندخوان بر بیدبن شاعر شود.منوچهری .
-
زندواف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی، مٲخوذ از سُغدی] ‹زندباف، زندلاف› [قدیمی، مجاز] zandvāf ۱. پیشوای زردشتی؛ زندخوان.۲. سرودگوی.۳. (اسم) بلبل؛ هزاردستان: ◻︎ فزایندهشان خوبی از چهرولاف / سرایندهشان از گلو زندواف (عنصری: ۳۵۷).
-
زندلاف
لغتنامه دهخدا
زندلاف . [ زَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بمعنی زندخوان است . (فرهنگ جهانگیری ). زندباف . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). همان زندباف است . (شرفنامه ٔ منیری ). بر وزن و معنی زندباف است که مجوس باشد. (برهان ). پیشوای زردشتیان . (ناظم الاطباء)... بمعنی مجوس ...
-
زندباف
لغتنامه دهخدا
زندباف . [ زَ ](نف مرکب ، اِ مرکب ) بمعنی زندخوان است که تابعان زردشت باشند و آن جماعت را مجوس خوانند. (برهان ). امام و پیشوای زردشتیان . (ناظم الاطباء). زندخوان . زندلاف .زنددان . خوانندگان و دانندگان کتاب زند بمعنی تابعان کتاب زردشت پیغمبر عجم ... ...
-
زندواف
لغتنامه دهخدا
زندواف . [ زَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بمعنی زندخوان است . (فرهنگ جهانگیری ). زندخوان باشد که مجوس است . (برهان ). مثل زندباف . (آنندراج ). زندوان پیشوای زردشتیان . (ناظم الاطباء). زندخوان . زردشتی . (فرهنگ فارسی معین ). زندباف . زندلاف (؟) زندخوان . مق...
-
شادیچه
لغتنامه دهخدا
شادیچه . [ چ َ / چ ِ ](اِ مرکب ) بالاپوش باشد و آن را به زبان تازی لحاف گویند. (فرهنگ جهانگیری ). بالاپوش و لحاف را گویند. (برهان قاطع). و بعضی گفته اند جبه ٔ پنبه آکنده و جامه ٔسطبر کار یمن است . (انجمن آرای ناصری ) : چو بالش از همه کس بر سر آیم ار ...
-
بیدبن
لغتنامه دهخدا
بیدبن . [ بی ب ُ ] (اِ مرکب ) درخت بید. (ناظم الاطباء) : بلبل شیرین زبان بر سروبن راوی شودزندباف زندخوان بر بیدبن شاعر شود. منوچهری .سندس رومی در نارونان پوشانندخرمن مینا بر بیدبنان افشانند. منوچهری .مریم دوشیزه باغ ، نخل رطب بیدبن عیسی یک روزه گل ، ...