کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنخ بر خود زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بر زدن
واژگان مترادف و متضاد
خیره شدن، مستقیمنگاه کردن، زل زدن
-
بر زدن
واژگان مترادف و متضاد
قاطی کردن(ورقبازی)
-
بر زدن
فرهنگ فارسی معین
(بُ. زَ دَ) (مص م .) برهم زدن و زیر و رو کردن ورق ها پیش از بازی .
-
بر زدن
لغتنامه دهخدا
بر زدن . [ ب ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) در اوراق قمار، پس و پیش کردن ورق ها تا دغلی و تقلب در آن نباشد. زیرو روی کردن اوراق قمار تا نباید حریف دغلبازی آنرا بسود خود مرتب کرده باشد. زیرو زبر کردن اوراق بازی تا اگر حریفان دغل پشت هم اندازی کرده باشند باطل گر...
-
بُر زدن
لهجه و گویش تهرانی
بهم زدن ورق بازی،مخلوط کردن
-
بِر زدن
لهجه و گویش تهرانی
زُل زدن، خیره شدن
-
بُر، بُر زدن، بُر خوردن
لهجه و گویش تهرانی
قاطی شدن
-
بر خود بستن
فرهنگ فارسی معین
(بَ. خُ. بَ تَ) (مص ل .) به خود نسبت دادن ، تظاهر کردن .
-
زبان بر خود بستن
لغتنامه دهخدا
زبان بر خود بستن . [ زَ ب َ خوَد / خُدْ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) از حرف دیگران درباره ٔ خود جلوگیری کردن . مانع بدزبانی و غیبت دیگران شدن : پس کار خویش آنکه آگه نشست زبان بداندیش برخود ببست .سعدی (بوستان ).
-
بر خود خشن کرد
دیکشنری فارسی به عربی
أخَذَ بِشِدَّة
-
بر پاى خود ایستاد
دیکشنری فارسی به عربی
استقلّ
-
خود را بناخوشی زدن
دیکشنری فارسی به عربی
تمارض
-
گلبانگ بر قدم زدن
لغتنامه دهخدا
گلبانگ بر قدم زدن . [ گ ُ ب َ ق َ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از جلد و تیز رفتن و قدم را گلبانگ بر راه زدن . (آنندراج ) : بس که در راه تو اشرف بر قدم گلبانگ زدچشم بگشوده ست پای او ز خواب آبله . محمدسعید (از آنندراج ).آمد به باغ بلبل ، اندیشه کن ز آهش...
-
گره بر آب زدن
لغتنامه دهخدا
گره بر آب زدن . [ گ ِ رِه ْ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) افسونکاری کردن . حیله گری . جادوئی : دم سخت گرم دارد که بجادوئی و افسون بزند گره بر آب او و ببندد او هوا را.مولوی .
-
گره بر ابرو زدن
لغتنامه دهخدا
گره بر ابرو زدن . [ گ ِ رِه ْ ب َ اَ زَ دَ ] (مص مرکب ) گره بر ابرو برآوردن : چو دیدش گره زد بر ابرو ز خشم بدو گفت کای بدرگ شوخ چشم . اسدی .گمانم چو برزد به ابرو گره شه چین کمان را فروکرد زه . نظامی .مزن تا توانی بر ابرو گره که دشمن اگر چه زبون ، دوس...