کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چاه زنخ
لغتنامه دهخدا
چاه زنخ . [ هَِ زَ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چاه ذقن . چاه زنخدان . چاه غبغب . (آنندراج ). گودی چانه . (ناظم الاطباء). چاه ذقن و چاه زنخدان . (فرهنگ نظام ). گوی که بر زنخ باشد. گودی در زنخ : در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ آه کز چاه برون آمد و ...
-
ساده زنخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] sādezanax = سادهرو
-
زنخ بر خود زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ. خُ. زَ دَ) (مص ل .) شرمنده شدن ، سرافکنده شدن .
-
زنخ نرم داشتن
فرهنگ فارسی معین
(بودن ) ( ~. نَ. تَ) (مص ل .) کنایه از: موافق بودن ، سازگار بود ن .
-
جستوجو در متن
-
زنخدان
واژگان مترادف و متضاد
چانه، ذقن، زنخ
-
ذقن
واژگان مترادف و متضاد
چانه، زنخ، زنخدان
-
ذاقنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ذاقنَة] (زیستشناسی) [قدیمی] zāqene زیر زنخ؛ سر حلقوم.
-
ذقن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] zaqan زنخ؛ چانه؛ زنخدان.
-
فقم
لغتنامه دهخدا
فقم . [ ف ُ / ف َ ] (ع اِ) زنخ یا یکی از دو جانب زنخ . || نوک بینی سگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
زنوخ
لغتنامه دهخدا
زنوخ . [ زُ ] (ع مص ) زنخ زنخاً و زنوخاً. رجوع به زنخ شود. (ناظم الاطباء). زنخ . (منتهی الارب ). برداشتن بزغاله سر خود را وقت شیر مکیدن از درماندن شیر به گلو یا خشکی حلق . (آنندراج ).
-
ماضغان
لغتنامه دهخدا
ماضغان . [ ض ِ ] (ع ص ، اِ) تثنیه ٔ ماضغ. دو ماضغ.رجوع به ماضغ شود. || بن هر دو زنخ متصل به بن اضراس یا دو رگ است در دو زنخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به صیغه ٔ تثنیه نام دو رگ در دو زنخ و بن هر دو زنخ متصل به بن اضراس . (ناظم الاطباء). در اصطلاح پ...
-
چاه زنخدان
لغتنامه دهخدا
چاه زنخدان . [ هَِ زَ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چاه ذقن و چاه زنخ و چاه غبغب . (آنندراج ). چاه زنخ . گودی چانه . (ناظم الاطباء). چاه ذقن و چاه زنخ . (فرهنگ نظام ). گو زنخ . گوی که در زنخ بعضی خوبان باشد. فرورفتگی کوچکی که در زنخ بعضی خوبرویان اس...
-
امرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] 'amrad جوانی که هنوز صورتش مو درنیاورده باشد؛ سادهزنخ؛ بیریش.
-
سوک ریش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sukriš کسی که چند لاخ مو مانند سوک خوشۀ گندم بر زنخ خود داشته باشد؛ کوسه.
-
اذوط
لغتنامه دهخدا
اذوط. [ اَ وَ ] (ع ص ) ناقص زنخ از مردم و جزآن ، یا آنکه حنک زبرین او دراز و حنک زیرین وی ناقص و کوتاه باشد. کوتاه زنخ . (مهذب الاسماء). خردچانه .