کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنجیرهوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
catenoid
زنجیرهوار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] رویۀ حاصل از دَوَران یک زنجیره حول محور خود
-
واژههای مشابه
-
زنجیره
لغتنامه دهخدا
زنجیره . [ زَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) هر چیز مانا به زنجیر. (ناظم الاطباء). هر چیز شبیه به زنجیر. (فرهنگ فارسی معین ) : زآن زلف که ازحلقه همه زنجیرست عمری است که بر من غم و سودا چیرست .محمدبن نصیر (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || زنجیر خرد. آنچه چون زنجیری...
-
زنجیره
لغتنامه دهخدا
زنجیره . [ زَ رَ / رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان چرداول است که در بخش شیروان شهرستان ایلام واقع است و 500 تن سکنه دارد و در دو محل نزدیک بهم به نام علیا و سفلی مشهورند که زنجیره ٔ علیا 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
زنجیره
لغتنامه دهخدا
زنجیره . [ زَ رَ / رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان قره قویون است که در بخش حومه ٔ شهرستان ماکو واقع است و 121 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
زنجیره
لغتنامه دهخدا
زنجیره . [ زَ رَ / رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان یامچی است که در بخش مرکزی شهرستان مرند واقع است و 875 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
زنجیره
لغتنامه دهخدا
زنجیره . [ زَرَ / رِ ] (اِخ ) از طسوج قاساق . (تاریخ قم ص 114).
-
زنجیرة
لغتنامه دهخدا
زنجیرة. [ زَ رَ ] (ع اِ) زنجیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به زنجیر شود.
-
زنجیره
فرهنگ فارسی معین
(زَ رِ) (اِ.) 1 - رشته ، هر چیز شبیه به زنجیر. 2 - چرخه ؛ مجموع فرایندهای مرتبط با هم . 3 - شیارهای لبة سکه .
-
زنجیره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) zanjire ۱. هرچیز شبیه زنجیر.۲. [مجاز] حاشیهای که در اطراف چیزی خصوصاً سکههای فلزی به شکل زنجیر درست میشود.
-
وار
واژگان مترادف و متضاد
۱. سان، شبه، گون، وش ۲. گز، یارد ۳. عادت ۴. آیین، راه، رسم، روش ۵. دوره، موسم، نوبت
-
وأر
لغتنامه دهخدا
وأر. [ وَءْرْ ] (ع مص ) ترسانیدن . || در بدی افکندن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آتشکده ساختن جهت آتش . (منتهی الارب ).
-
وار
لغتنامه دهخدا
وار. (اِ) رسم و عادت . (برهان ) (جهانگیری ) : فرخ آنکس که وار خود بشناخت کار خود را به وار خود پرداخت .جامی (از جهانگیری ). || طرز و روش . (غیاث ). || نوبت . (جهانگیری ) (آنندراج ). زمان . دور. واره : وار آذر گذشت و شعله ٔ آن شعله ٔ لاله را زمان آمد....
-
وار
لغتنامه دهخدا
وار. (اِخ ) نهری است سیلابی در فرانسه که از نواحی آلپ ماریتیم سرچشمه میگیرد و پوزه تنیه را آبیاری میکند و به مدیترانه میریزد و 135 هزار گز طول دارد.
-
وار
لغتنامه دهخدا
وار. (اِخ ) دهکده ای است از دهستان خرورق واقع در بخش حومه ٔ شهرستان خوی و در 14 هزارگزی خوی و 7 هزارگزی جاده شوسه ٔ خوی به سیه چشمه . در دامنه ٔ کوه واقع و منطقه ای معتدل است و 955 تن سکنه دارد. آب آن از رود الند تأمین میشود و محصول آن غلات و توتون ...