کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنجه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زنجه
/zanje/
معنی
نوحه؛ مویه؛ نالهوزاری: ◻︎ به مرگ دیگران تا چند زنجه / نه مرگ آرد تو را هم در شکنجه؟ (فخرالدین ابوالمعالی: لغتنامه: زنجه).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زنجه
لغتنامه دهخدا
زنجه . [ زَ ج َ / ج ِ ] (اِ) درد اندرون شکم و زحیر باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). درد شکم . زحیر. (فرهنگ فارسی معین ). در فرهنگ بمعنی درد درون و زحیر آمده . (انجمن آرا) (آنندراج ) : ای بس که کشد زحیر و زنجه آن کو بچه باز و طفل گایست . ابن یمین (از ان...
-
زنجه
فرهنگ فارسی معین
(زَ جِ) (اِ.) 1 - مویه ، ناله . 2 - درد شکم .
-
زنجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹زنج› [قدیمی] zanje نوحه؛ مویه؛ نالهوزاری: ◻︎ به مرگ دیگران تا چند زنجه / نه مرگ آرد تو را هم در شکنجه؟ (فخرالدین ابوالمعالی: لغتنامه: زنجه).
-
واژههای مشابه
-
زنجِموره،زنجه موره
لهجه و گویش تهرانی
ضجه و ناله
-
زَنجه و موره
فرهنگ گنجواژه
گریه و زاری، زاری کردن.
-
زنجه و مویه
فرهنگ گنجواژه
گریه و زاری.
-
جستوجو در متن
-
زنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] zanj = زنجه
-
زجه
لهجه و گویش تهرانی
زنجه موره،ضجه
-
موری
لغتنامه دهخدا
موری . (ص نسبی ) منسوب به مور. || حرکت موری ، کوشش موری ، حرکت و کوشش چون مور، ضعیف و آهسته . (از یادداشت مؤلف ). || (اِ) راهگذر آب باشد. (از ناظم الاطباء) (جهانگیری ). آبراهه . رهابه . رهاب . راهگذر آب باشد در زیر زمین . (برهان ). رهگذر آب صحن ، و ...
-
زنج
لغتنامه دهخدا
زنج . [ زَ ] (اِمص ، اِ) گریه و نوحه کردن است . (برهان ). نوحه کردن . (فرهنگ جهانگیری ). گریه و نوحه . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زنجه . گریه . ناله . (فرهنگ فارسی معین ). || سخر و لاغ را نیز گویند که مسخرگی باشد. (برهان ) (از فرهنگ جهانگ...
-
روسپی
لغتنامه دهخدا
روسپی . (ص ) در پهلوی رسپیک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). تلفظ قدیم رُسپی . (از فرهنگ فارسی معین ). زن فاحشه و بدکاره . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). زن قحبه .(از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (از شرفنامه ٔ منیری ). زنجه . (شرف...