کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنجار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زنجار
/zenjār/
معنی
= زنگار
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زنجار
لغتنامه دهخدا
زنجار. [ زِ ] (اِخ ) شهری است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
زنجار
لغتنامه دهخدا
زنجار.[ زِ / زَ ] (معرب ، اِ) زنگار، معرب است . (منتهی الارب ). معرب زنگار است و آن دو نوع می باشد معدنی و عملی و بهترین آن معدنی است از کان مس آورند. (برهان ). بالفتح زنگار معرب است چرا که فعلان به فتح اول مختص به رباعی مضاعف است در غیر آن جائز نیست...
-
زنجار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معربِ، مٲخوذ از فارسی: زنگار] [قدیمی] zenjār = زنگار
-
جستوجو در متن
-
بارسقاریقس
لغتنامه دهخدا
بارسقاریقس .[ ] (اِ) زنجار معدنی است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
قسیطویس
لغتنامه دهخدا
قسیطویس . [ ] (معرب ، اِ) زنجار است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به قسیطوس شود.
-
زنجر
لغتنامه دهخدا
زنجر. [ ] (ع اِ) دزی درذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل زنجار (زنگار) و همچنین زنجیر آورده است . رجوع به دزی ج 1 ص 606 شود.
-
قسیطوس
لغتنامه دهخدا
قسیطوس . [ ق ِ ] (معرب ، اِ) زنگار باشد و آن معروف است ، کانی و عملی هر دو میباشد و بهترین آن کانی است و در مرهم ها به کار برند. (برهان ). زنجار. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به قسیطویس شود.
-
زنجاری
لغتنامه دهخدا
زنجاری . [ زَ ] (ص نسبی ) منسوب به زنجار. زنگاری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و باشد که صفرای کراتی یا گونه ٔ دیگر از صفراء بسوزد و به طبع و رنگ زنگار شود و طبیبان آن را زنجاری گویند و بدترین نوعهای صفرا این باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (یادداشت بخط ...
-
اشیاف نواصیر
لغتنامه دهخدا
اشیاف نواصیر. [ اَش ْ ف ِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) این اشیاف برای نواصیر سودمند است در هر موضع که باشد و منسوب به رازی است . ساختن آن چنین است : صبر، کندر، انزروت ، دم اخوین ، شب جلنار، اثمد برابر هم و زنجار به اندازه ٔ یکی از دواهای دیگر. (از ...
-
زعفران الحدید
لغتنامه دهخدا
زعفران الحدید. [ زَ ف َ نُل ْ ح َ ] (ع اِمرکب ) زنگ آهن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زنگار آهن . زنجار آهن . زنگ آهن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زعفران ، مفردات ابن البیطار، اختیارات بدیعی ، تحفه ٔ حکیم مؤمن و الجماهر ...
-
ژنگار
لغتنامه دهخدا
ژنگار. [ ژَ ] (اِ) زنجار. زنگار. زنگ . ژنگ . زنگی که در فلزات از اثر رطوبت و غیره پیدا شود. بعض فرهنگها ژنگار یا زنگار را بخصوص به رنگ سبز که بر فلز نشیند اطلاق کرده اند : بشستن بدین بِه و آب پاک وز او دور شد گرد و ژنگار و خاک . فردوسی .«هرگاه که صیق...
-
زنگاهن
لغتنامه دهخدا
زنگاهن . [ زَ هََ ] (اِ مرکب ) چیزی است که آن را به عربی زعفران الحدید میگویند و ساختن آن چنانست که بیاورند براده ٔ آهن و با آب نم کنند و بر روی صفحه ٔ آهنی تنک سازند و بگذارند تا خشک شود بعد ازآن بکوبند و ببیزند آنچه بماند باز نم کنند و خشک سازند و ...
-
مرگ موش
لغتنامه دهخدا
مرگ موش . [ م َ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چیزی است مانند زاج زرد و به عربی رهج الفار و سم الفار و تراب الهالک خوانند. (برهان ). ترجمه ٔ سم الفار که دوائی است کشنده ٔ موش . (آنندراج ). چون نمک بی مزه سنگی است که زهر است ویژه ٔ موش را. داروی موش ....
-
زنگار
لغتنامه دهخدا
زنگار. [ زَ ] (اِ) مزیدعلیه زنگ ، و سبزه و سبزی از تشبیهات اوست و با لفظ ریختن و افتادن بر چیزی کنایه از پیدا شدن زنگ و با لفظ زدن و کشیدن و گرفتن و برداشتن کنایه از پیدا کردن و با لفظ رفتن و افتادن از چیزی کنایه از دور شدن وبا لفظ بردن و ربودن و شست...