کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنبیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زنبیل
/zambil/
معنی
سبد؛ سله؛ سبدی که از نی، ترکه، یا برگ درخت خرما بافته شده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
تبنگو، سبد، سله
دیکشنری
basket, hamper
-
جستوجوی دقیق
-
زنبیل
واژگان مترادف و متضاد
تبنگو، سبد، سله
-
زنبیل
لغتنامه دهخدا
زنبیل . [ ] (اِخ ) رجوع به زنتپیل شود.
-
زنبیل
لغتنامه دهخدا
زنبیل . [ زَم ْ ] (اِ) بمعنی زنبیر است که چیزها در آن نهند و از جایی به جایی برند. (برهان ). سبد مانندی که از حصیر یا برگهای خرما بافند و بر آن دسته ای نصب کنند و چیزهای خوردنی مانند گوشت وپنیر و جز آن در وی گذاشته حمل و نقل کنند. (ناظم الاطباء) (فره...
-
زنبیل
لغتنامه دهخدا
زنبیل . [ زَم ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان تورجان است که در بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع است و 127 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
زنبیل
لغتنامه دهخدا
زنبیل . [ زِم ْ / زَم ْ ] (اِخ ) نامی از نامهای ایرانی و از جمله جد احمدبن الحسین بن احمد زنبیل نهاوندی ، راوی تاریخ بخاری که از ابوالقاسم اشقر و او از بخاری روایت کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب ).
-
زنبیل
لغتنامه دهخدا
زنبیل . [ زِم ْ / زَم ْ ] (ع اِ) کیسه و انبان و جز آن . (منتهی الارب ). زبیل . (دهار). زبیل . انبان . خنور. || کدوی خشک میان تهی که زنان در وی پنبه و جز آن نهند . ج ، زنابیل . (ناظم الاطباء).
-
زنبیل
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (اِ.) سبدی که از الیاف گیاهی بافند.
-
زنبیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زنبیر› zambil سبد؛ سله؛ سبدی که از نی، ترکه، یا برگ درخت خرما بافته شده.
-
زنبیل
دیکشنری فارسی به عربی
سلة
-
واژههای مشابه
-
زنبیل آباد
لغتنامه دهخدا
زنبیل آباد. [ ] (اِخ ) از طسوج و ناحیه ٔ رود آبان . (تاریخ قم ص 113).
-
چقا زنبیل
لغتنامه دهخدا
چقا زنبیل . [ چ َ زَ ] (اِخ ) چوخه زنبیل . تپه ای نزدیک شوش .
-
چوخه زنبیل
لغتنامه دهخدا
چوخه زنبیل . [ خ َ زَ ] (اِخ ) تپه ای است در سه فرسنگی شوش که تصور میرود قصر اونتاش کال باشد.(جغرافی مفصل تاریخی غرب ایران ص 323). چقازنبیل .
-
زنبیل باف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) zambilbāf زنبیلساز؛ کسی که زنبیل میبافد.
-
دبه و زنبیل
لغتنامه دهخدا
دبه و زنبیل . [ دَب ْ ب َ / ب ِ وَ /وُ زَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ظاهراً مراد هزینه ٔ لوازم و اسباب خانه یا خود وسائل زندگی است مرادف تقریبی «کاسه و کوزه » در تداول امروزی عامه : زنی خواست [فرخی ] هم از موالی خلف و خرجش بیشتر افتاد و دبه و زنبیل در...