کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنبل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زنبل
لغتنامه دهخدا
زنبل . [ زَم ْ ب َ ] (اِ) بمعنی زنبر است که بدان خاک و خشت کنند. (برهان ). زنبر. (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ جهانگیری ). زنبر. چارچوبه ٔ خشت و خاک کشی . (ناظم الاطباء). زنبر. زنبه . (فرهنگ فارسی معین ) : در اعتبار پیشه ٔ برزیگری همی پا بدشکن...
-
واژههای مشابه
-
ابن زنبل
لغتنامه دهخدا
ابن زنبل . [ اِ ن ُ زُم ْ ب ُ ] (اِخ ) احمدبن ابی الحسن علی بن احمد نورالدین محلی شافعی ، معروف به ابن زنبل . از موظفین نظارت عسکر مصر تا سال 920 هَ .ق . منجم و مدعی علم رمل بوده و کتبی نیز در تاریخ و جغرافیا کرده ، از آنجمله : کتاب فتح مصر. کتاب سیر...
-
زنبر،زَنبل
لهجه و گویش تهرانی
ناوه،زنبه،وسیله خاک و گلکشی
-
زَهره و زَنبل
فرهنگ گنجواژه
سخت ترساندن.
-
جستوجو در متن
-
زنبغ
لغتنامه دهخدا
زنبغ. [ زَم ْ ب َ ](اِ) زنبر. آلت کشیدن گِل و چیزهای دیگر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زنبر، زنبل و زنبه شود.
-
زنبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) zambe ۱. وسیلهای دستهدار و مستطیل شکل از جنس چوب یا فلز برای حمل مصالح ساختمانی؛ زنبل.۲. (زیستشناسی) [قدیمی] = زنبق
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن احمد محلی معروف به ابن زنبل رمال . او راست : الذهب الابریز المحرر فی انتفاء [ کذا و لعله ؛ انتقاء ] علم الرمل و الاثر.
-
زنبق
لغتنامه دهخدا
زنبق . [ زَم ْ ب َ ] (اِ) چیزی چون طبقی یاکاسه ٔ خرد از بلور یا آبگینه یا فلزی زیر شمع و بالای پایه شاخه های جار و چهلچراغ و شمعدان ، و این همانست که قدما لگن می گفتند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || در تداول ، زنبر که بدان گل و خشت کشند.(یادداشت ایضا...
-
زنبه
لغتنامه دهخدا
زنبه . [ زَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) زنبل . زنبر. (فرهنگ فارسی معین ). زنبر. رجوع به زنبر شود.- زنبه کش ؛ در بنایی آنکه آجر یاچارکه و سنگ و زنبه حمل کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).- زنبه کشیدن ؛ عمل زنبه کش . (یادداشت ایضاً).|| مجازاً شکم . (یادداشت بخط...
-
اترار
لغتنامه دهخدا
اترار. [ اَ ] (از ع ، اِ) (مصحف اثرار) زرشک . زرَک . (بحر الجواهر). زارَخ . انبرباریس . زنبر. زَنبل . و صاحب برهان گوید آنرا با ثاء مثلثه و زاء معجمه نیز گفته اند. و به اشرار با شین و راء مهمله نیز همین معنی را داده است . و در نسخ ابن بیطار بقول لکلر...
-
زنبر
لغتنامه دهخدا
زنبر. [ زَم ْ ب َ ] (اِ) آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک ،خشت و مانند آن کنند و از جایی به جایی برند. زنبه .(فرهنگ فارسی معین ). چهارچوب باشد، مانند: نردبان دو پایه که میان آن را به ریسمان یا نوار چرم ببافند و از خا...
-
مریم
لغتنامه دهخدا
مریم . [ م َرْ ی َ ] (اِ) (گل ...) گلی است که برگ و کونه و پیاز آن چون نرگس است و برگهای آن از نرگس باریکتر و سخت تر است و گل آن سفید و بسیار معطر است . گیاهی است زینتی از تیره ٔ نرگسی ها و از دسته ٔ گوش خرها. اصل این گیاه را از ایران میدانند که از ا...
-
اثرار
لغتنامه دهخدا
اثرار. [ اَ ] (ع اِ) به لغت اهل بادیه اسم انبرباریس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و در تذکره ٔ اولی الالباب داود ضریر انطاکی اثرار، امبریاریس آمده است . زرشک . زرک . اثوار. اشوار. زنبر. زنبل . زریک . زرنگ . زراج . زارج . و در برهان قاطع آمده است : اثرا...