کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زمین و سما پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زمین و سما
فرهنگ گنجواژه
زمین و آسمان.
-
واژههای مشابه
-
زِمین
لهجه و گویش بختیاری
zemin زَمین.
-
ظل زمین
لغتنامه دهخدا
ظل زمین . [ ظِل ْ ل ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شب است . (برهان قاطع).
-
کشانی زمین
لغتنامه دهخدا
کشانی زمین . [ ک َ / ک ُ زَ ] (اِخ ) سرزمین کشانی : کشانی زمین پادشاهی مراست که دارند ازو چینیان پشت راست . فردوسی .رجوع به کشانی شود.
-
گالش زمین
لغتنامه دهخدا
گالش زمین . [ل ِ زَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان سیاهکل بخش سیاهکل دیلمان ، واقع در شهرستان لاهیجان ، هوای آن جلگه ، معتدل ، مرطوب مالاریائی ، دارای 120 تن سکنه . زبان آنان گیلکی ، فارسی . آب آن از رود شمرود، محصول آنجا پشم ، لبنیات ، شغل اهالی زراعت ...
-
landuse
کاربری زمین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] نوعی کاربری که از طرف مرجع معتبر برای زمینی در نظر گرفته میشود متـ . کاربری
-
Earth tide
کِشَند زمین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ژئوفیزیک] حرکت دورهای پوستۀ زمین براثر کشش ماه یا خورشید یا هر دو
-
زمین زدن
لغتنامه دهخدا
زمین زدن . [ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) بزمین زدن . به سختی بزمین کوفتن چیزی را. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). بر زمین انداختن شی ٔ یا شخصی را. (فرهنگ فارسی معین ). || بزمین افکندن خصم خودرا در کشتی . شکست دادن حریف را در نبرد. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)...
-
زمین گذاشتن
لغتنامه دهخدا
زمین گذاشتن . [ زَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بر زمین نهادن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || استعفا کردن . ترک کردن . (یادداشت ایضاً).
-
زمین پیما
لغتنامه دهخدا
زمین پیما. [ زَ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) مساح . || سیاح . جهانگرد. (انجمن آرا). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
زمین در
لغتنامه دهخدا
زمین در. [ زَ دَ ] (نف مرکب ) شکافنده ٔ زمین : یکی جانور بد رونده ز جای به سینه زمین در به تن سنگسای . اسدی .رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
زمین شناس
لغتنامه دهخدا
زمین شناس . [ زَ ش ِ ] (نف مرکب ) زمین شناسنده . عالم به احوال قسمتهای مختلف کره ٔ زمین . شخصی که در مورد ساختمان بخش های زمین تحقیقاتی دارد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
زمین کردار
لغتنامه دهخدا
زمین کردار. [ زَ ک ِ ] (ص مرکب ) ساکن . آرام . بی حرکت : جرعه ای گر به آسمان بخشی شود از خفتگی زمین کردار.خاقانی .
-
زمین کنده
لغتنامه دهخدا
زمین کنده . [ زَ ک َدَ / دِ ] (اِ مرکب ) یک نوع ریشه ٔ مأکول . (ناظم الاطباء). || (ن مف مرکب ) کنده شده از زمین .