کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زمین فوتبال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
زمین گذاشتن
لغتنامه دهخدا
زمین گذاشتن . [ زَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بر زمین نهادن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || استعفا کردن . ترک کردن . (یادداشت ایضاً).
-
زمین آسا
لغتنامه دهخدا
زمین آسا. [ زَ ] (ص مرکب ) همانند زمین در سنگینی و وقار و سکون . رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
زمین اسا
لغتنامه دهخدا
زمین اسا. [ زَ اَ ] (ص مرکب ) زمین آسا. وقار. تمکین .(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زمین مانند : عزم و حزمش به جنبش و به سکون آسمان و زمین اسا باشد. ابوالفرج رونی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).رجوع به آسا، اسا و ماده ٔ قبل شود.
-
زمین بوس
لغتنامه دهخدا
زمین بوس . [ زَ ] (حامص مرکب ) زمین بوسی . بوسیدن زمین و آن رسم ورود به درگاه شاهان و بزرگان بود. (فرهنگ فارسی معین ). سجده . سجود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بوسیدن زمین و آن نوعی از آداب است . (آنندراج ) : برزویه شرط خدمت و زمین بوس بجای آورد. (کلی...
-
زمین بوسی
لغتنامه دهخدا
زمین بوسی . [ زَ ] (حامص مرکب ) خاک بوسی . بوسیدن زمین . سجده : من و بهتر ز من هزار کنیزاز زمین بوسی تو گشته عزیز. نظامی .- زمین بوسی کردن ؛ خاکبوسی کردن . سجده کردن : برنشست پیش بازآمدو از اسب به زیر افتاد و زمین بوسی کرد. بعد از آن رکاب ببوسید. پد...
-
زمین پیما
لغتنامه دهخدا
زمین پیما. [ زَ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) مساح . || سیاح . جهانگرد. (انجمن آرا). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
زمین پیمای
لغتنامه دهخدا
زمین پیمای . [ زَ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) مساح . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (دهار) (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات ) (ربنجی ) (ناظم الاطباء). کنایه از مساح باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ) : عمران گفت : اصلحک اﷲ تو بدو مساح و زمین پیمای بر من حکم می کنی ... ولیک...
-
زمین تواضع
لغتنامه دهخدا
زمین تواضع. [ زَ ت َ ض ُ ] (ص مرکب ) در دو شاهد زیر از سوزنی ظاهراً کنایه از تواضعی سنگین و پروقار است : زمین تواضع، صدریست آسمان همت چو این به حلم و وقار و چو آن به جاه و خطر. سوزنی .صدر زمین تواضع و خورشید طلعتی وز طلعت تو تافته خورشید بر زمی .سوزن...
-
زمین جسته
لغتنامه دهخدا
زمین جسته . [ زَ ج ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) بمعنی زمین پیمای است که مساح و مسافر باشد. (برهان ). کنایه از مسافر و سیاح . (انجمن آرا). مساح . سیاح . مسافر. (ناظم الاطباء). رجوع به زمین پیمای شود.
-
زمین حسین
لغتنامه دهخدا
زمین حسین . [ زَ ح ُ س َ ] (اِخ ) دیه مرکزی دهستان بهرآسمان است که در بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
زمین حلم
لغتنامه دهخدا
زمین حلم . [ زَ ح ِ ] (ص مرکب ) در بیت زیر ظاهراً کنایه از کسی که بسیار بردبار باشد : ردی دانش آرای یزدان پرست زمین حلم و دریادل و راددست .اسدی .
-
زمین خسته
لغتنامه دهخدا
زمین خسته . [ زَ خ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) بلا اضافت ، کسی که زمین او را خسته و افگار کرده باشد. (آنندراج ). رجوع به خسته شود.
-
زمین خیز
لغتنامه دهخدا
زمین خیز. [ زَ ] (اِ مرکب ، نف مرکب ) حاصل و محصول زمین . (ناظم الاطباء). محصول : زمین خیز هر کشور از دهر چیست به هر کشور از پیشه ها بهر چیست ؟ نظامی .زمین خیز آن بوم را یک دو مردبدست آرد و سیر دارد بخورد. نظامی .گیاهیست آنجا زمین خیزشان چو پِلپِل بو...
-
زمین دار
لغتنامه دهخدا
زمین دار. [ زَ ] (نف مرکب ) مرزبان . (دهار) (آنندراج ). || خداوند ده و ریش سفید ده . (ناظم الاطباء). دارنده ٔ زمین و صاحب ملک و مزرعه . || به اصطلاح هندی ، مأموری که مالیات اراضی سپرده ٔ بخود را جمع می کند و صد یک حق العمل بر میدارد. (ناظم الاطباء)....
-
زمین داری
لغتنامه دهخدا
زمین داری . [ زَ ] (حامص مرکب ، اِ مرکب ) شغل زمین دار. عمل زمین دار. || قلمرو و اراضی سپرده به زمین دار. (ناظم الاطباء). رجوع به زمین دار شود.