کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زمینکیهانشناس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
geocosmologist
زمینکیهانشناس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ژئوفیزیک] کسی که به مطالعۀ منشأ زمینشناختی و تاریخچۀ زمین میپردازد
-
واژههای مشابه
-
کیهان
لغتنامه دهخدا
کیهان . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) جهان . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 405). عالم . و در فرهنگ به کاف فارسی گفته . (فرهنگ رشیدی ). به معنی جهان و روزگار و دنیاباشد. و با کاف فارسی هم درست است . (برهان ). به معنی عالم است ، و کیهان خدیو یعنی پادشاه عالم . (انجمن آ...
-
کیهان
فرهنگ نامها
(تلفظ: keyhān) گیهان ، جهان ، عالم ، گیتی ، مجموعهی همه اشیا و پدیدههای موجود در هستی ، آسمان.
-
کیهان
واژگان مترادف و متضاد
۱. جو، سپهر، فضا ۲. جهان، دنیا، عالم، گیتی
-
کیهان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gēhān] ‹گیهان› keyhān ۱. جهان؛ روزگار؛ دنیا؛ عالم.۲. (نجوم) مجموع سیارات منظومۀ شمسی.۳. (نجوم) فضایی که ستارگان در آن واقع شدهاند.
-
کیهان
فرهنگ فارسی معین
(کَ یا کِ) (اِ.) جهان ، روزگار، دنیا.
-
زمین شناس
لغتنامه دهخدا
زمین شناس . [ زَ ش ِ ] (نف مرکب ) زمین شناسنده . عالم به احوال قسمتهای مختلف کره ٔ زمین . شخصی که در مورد ساختمان بخش های زمین تحقیقاتی دارد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
زمین شناس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) (زمینشناسی) za(e)minšenās عالم به علم زمینشناسی.
-
زمین شناس
دیکشنری فارسی به عربی
جيولوجي
-
geocosmology
زمینکیهانشناسی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ژئوفیزیک] مطالعۀ منشأ زمینشناختی و تاریخچۀ زمین
-
شناس
فرهنگ فارسی معین
(ش ) (ص .) (عا.) آشنا.
-
شناس
لغتنامه دهخدا
شناس .[ ش ِ ] (اِمص ) اسم مصدر و مصدر دوم غیرمستعمل شناختن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شناختن شود. || (نف مرخم ) مخفف شناسنده . در کلمات مرکب بمعنی شناسنده آید. (فرهنگ فارسی معین ). شناسنده و دریابنده وهمیشه بطور ترکیب استعمال میشود. (ناظم الاطباء). ...
-
شناس
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ شناختن) šenās ۱. = شناختن۲. شناسنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خداشناس، زرشناس، سخنشناس، نکتهشناس.۳. (صفت) آشنا.
-
زمین
واژگان مترادف و متضاد
۱. ارض، اقلیم، بوم، سرزمین، مرزوبوم ۲. حد، مرز ۳. تراب، ثری، خاک، گل ۴. بر، خشکی ۵. ملک