کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زمینفشارسنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
geobarometer
زمینفشارسنج
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] هر پارامتر فیزیکی یا شیمیایی که بتوان برحسب فشار آن را بهصورت تجربی واسنجی کرد و در برآورد منشأ تشکیل سنگ یا کانی از آن استفاده نمود
-
واژههای مشابه
-
فشارسنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (فیزیک) fešārsanj آلت سنجش فشار مایعات و گازها.
-
فشارسنج 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ، فیزیک] ← فشارسنج هوا
-
فشارسنج 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ← فشارسنج شارهها
-
فشارسنج 3
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] ← پیمانۀ فشار
-
aneroid barometer
فشارسنج خشک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] فشارسنجی با محفظۀ فلزی که در آن از هیچ مایعی استفاده نمیشود متـ . فشارسنج فلزی
-
فشارسنج فلزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ← فشارسنج خشک
-
weight barometer
فشارسنج وزنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] فشارسنجی جیوهای که فشار جوّ را با وزن کردن جیوه در ستون شیشهای یا کیسهای ثبت میکند
-
barometer
فشارسنج هوا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ، فیزیک] ابزاری برای اندازهگیری فشار جوّ متـ . فشارسنج 1
-
زمین
واژگان مترادف و متضاد
۱. ارض، اقلیم، بوم، سرزمین، مرزوبوم ۲. حد، مرز ۳. تراب، ثری، خاک، گل ۴. بر، خشکی ۵. ملک
-
زمین
لغتنامه دهخدا
زمین . [ زَ ] (اِ) ترجمه ٔ ارض ، در زمی گذشت . (آنندراج ). بمعنی معروف است و این مرکب است به لفظ «زم » که بمعنی سردی است و «یا نون » نسبت ، چنانکه در سیمین و زرین . چون جوهر ارض سرد است ، لهذا به این اسم مسمی گردید. گاهی نون حذف کرده زمی هم گویند. (غ...
-
زمین
لغتنامه دهخدا
زمین . [ زَ ] (اِخ ) سیاره ای که ما در آن منزل داریم واز آن نشو و نما می کنیم ... در مدت 24 ساعت یکدفعه بر دور خود می گردد و در مدت 365 روز و شش ساعت و چند دقیقه بر دور شمس گردش می کند و بی نهایت کوچکتر است از شمس . و تقسیم می کنند سطح زمین را بواسطه...
-
زمین
لغتنامه دهخدا
زمین . [ زَ ] (ع ص ) برجای مانده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، زَمنی ̍. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). کسی که پای او شل شود و از جای خود حرکت نتواند کرد او را زَمِن نیز گویند... مأخوذ از زمانت . (غیاث ).
-
زمین
لغتنامه دهخدا
زمین . [ زُ م َ ] (ع اِ) اندک وقت و گاهی به تراخی اراده کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مصغر زمان ، اندک وقت و وقت کمی : لقیته ذات الزمین ؛ یعنی دیدار کردم او را در یک زمانی پیش از این . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).