کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زمینساقه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
rhizome/ rhizoma
زمینساقه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] ساقۀ زیرزمینیِ برخی گیاهان که دارای رشد افقی است و بهعنوان اندام تکثیرِ رویشی عمل میکند
-
واژههای مشابه
-
ساقه
واژگان مترادف و متضاد
۱. اساس ۲. پایه، تنه، درخت ۳. عقبه سپاه، عقبه لشکر ≠ ۴. جلودار، طلایه
-
ساقه
لغتنامه دهخدا
ساقه . [ ق َ ] (اِخ ) قصبه ای است در جنوب حبشه واقع در ناحیه ٔ لیمو، در کنار نهر کیبه و تجارت قهوه دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
ساقه
لغتنامه دهخدا
ساقه . [ ق َ / ق ِ ] (اِخ ) محلی است در 200 هزارگزی تهران میان قم و باغیک و آنجا ایستگاه راه آهن است .
-
ساقة
لغتنامه دهخدا
ساقة. [ ق َ ] (اِخ ) قلعه ای است به یمن . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ). حصاری است در یمن از حصارهای ابین . (معجم البلدان ).
-
ساقة
لغتنامه دهخدا
ساقة. [ ق َ / ق ِ ] (ع اِ) ساقه . بازپسینان لشکر. (مهذب الاسماء). دنباله ٔ لشکر. (آنندراج ). دنباله ٔ لشکر و فوج پسین از پنج فوج معینه که بترکی آن را چنداول گویند. (غیاث از منتخب و مصطلحات ). مایه دار. (آنندراج ). آنچه برپشت بود از لشکر. مقابل مقدمه ...
-
ساقه
فرهنگ فارسی معین
(قِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اندامی از گیاه که برگ ها و جوانه ها و میوه ها روی آن قرار می گیرند. 2 - پایه ، اساس .
-
ساقه
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ ع . ساقة ] (اِ.) دنباله سپاه .
-
ساقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ساقَة] sāqe ۱. (زیستشناسی) عضو استوانهشکل گیاه و درخت که به خلاف ریشه در هوا به سمت بالا نمو میکند و حامل شاخهها و برگها و گلها است.۲. [مقابلِ مقدمه و جلودار] موکب؛ دنبالۀ لشکر.
-
ساقه
دیکشنری فارسی به عربی
جزع , ساق
-
ساقه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: sâqa / tena طاری: sâqa طامه ای: sâqa طرقی: sâqa کشه ای: sâqa نطنزی: sâqa
-
rhizomorph
زمینساقهریخت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] به شکل زمینساقه
-
زمین
واژگان مترادف و متضاد
۱. ارض، اقلیم، بوم، سرزمین، مرزوبوم ۲. حد، مرز ۳. تراب، ثری، خاک، گل ۴. بر، خشکی ۵. ملک
-
زمین
لغتنامه دهخدا
زمین . [ زَ ] (اِ) ترجمه ٔ ارض ، در زمی گذشت . (آنندراج ). بمعنی معروف است و این مرکب است به لفظ «زم » که بمعنی سردی است و «یا نون » نسبت ، چنانکه در سیمین و زرین . چون جوهر ارض سرد است ، لهذا به این اسم مسمی گردید. گاهی نون حذف کرده زمی هم گویند. (غ...