کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زمی
/zami/
معنی
زمین: ◻︎ دَرِ معرفت دیدۀ آدمیست / که بگشوده برآسمان و زمیست (سعدی۱: ۱۷۷)، ◻︎ هرگل رنگین که به باغ زمیست / قطرهای از خون دل آدمیست (نظامی: ۷۱).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زمی
لغتنامه دهخدا
زمی . [ زَ ] (اِ)مخفف زمین است که به عربی ارض خوانند. (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). مأخوذ اززم که بمعنی سردی است و جوهر ارض سرد است . (آنندراج ). زمین . (ناظم الاطباء). مختصر زمین . (شرفنامه ٔ منیری ). پست و بلند از صفات ا...
-
زمی
لغتنامه دهخدا
زمی . [ زَم ْ می ] (ص نسبی ) منسوب است به زم که بلدی است در ساحل جیحون . (انساب سمعانی ).
-
زمی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zami زمین: ◻︎ دَرِ معرفت دیدۀ آدمیست / که بگشوده برآسمان و زمیست (سعدی۱: ۱۷۷)، ◻︎ هرگل رنگین که به باغ زمیست / قطرهای از خون دل آدمیست (نظامی: ۷۱).
-
واژههای مشابه
-
عیسالوی زمی
لغتنامه دهخدا
عیسالوی زمی . [ سا ی ِ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان نازلو از بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه با 129 تن سکنه . آب آن از قره سو و چشمه . محصول آن غلات ، چغندر، توتون ، کشمش و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
توران زمی
لغتنامه دهخدا
توران زمی . [ زَ ] (اِخ ) مملکت توران .توران زمین . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : نبودی دل من بدین خرمی که روی تو دیدم به توران زمی . فردوسی .رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
زاده ٔ زمی
لغتنامه دهخدا
زاده ٔ زمی . [ دَ / دِ ی ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) مخفف زاده ٔ زمین : خاکیانی که زاده ٔ زمی اند.ددگانی بصورت آدمی اند. نظامی .و رجوع به زاده زمین شود.
-
قره زمی
لغتنامه دهخدا
قره زمی . [ ق َ رَ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان قره قویون بخش حومه ٔ شهرستان ماکو واقع در 34 هزارگزی جنوب خاوری ماکو و 4500 گزی جنوب شوسه ٔ مرگن به شوط. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل مالاریایی است . سکنه ٔآن 250 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، حبو...
-
ایران زمی
لغتنامه دهخدا
ایران زمی .[ زَ ] (اِخ ) ایران زمین . سرزمین ایران : دخل ایران زمی از بخشش او فایده بیش ملک ایران زمی از همت او فایده کم . فرخی .رجوع به ایران زمین شود.
-
زِمیْ گیْر
لهجه و گویش گنابادی
zemigir در گویش گنابادی یعنی پیر ، فرتوت ، مریض شدن ، کهنسال ، فلج شدن ، افلیج
-
زمی گیر
واژهنامه آزاد
زِمی گیْر؛ در گویش گنابادی یعنی پیر ، فرتوت ، کهنسال ، فلج شده ، افلیج، مریض و از پا افتاده
-
واژههای همآوا
-
ظمی
لغتنامه دهخدا
ظمی ٔ. [ ظَ م ِءْ ] (ع ص ) تشنه . ظَمآن .
-
ظمی
لغتنامه دهخدا
ظمی . [ ظَ ما ] (ع اِمص ) کمی خون بن دندان . || گندمگونی لبها. سیاهی لبها. || کم خونی .
-
ذمی
فرهنگ فارسی معین
(ذِ مّ) [ ع . ] (ص نسب .) غیرمسلمانی که به علت پرداخت جزیه ، جان و مالش در پناه اسلام است .