کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زمختی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زمختی
مترادف و متضاد
درشتی، زفتی، ستبری ≠ لطافت، نرمی
دیکشنری
asperity, grossness, indelicacy
-
جستوجوی دقیق
-
زمختی
واژگان مترادف و متضاد
درشتی، زفتی، ستبری ≠ لطافت، نرمی
-
زمختی
لغتنامه دهخدا
زمختی . [ زَ م ُ / زُ م ُ ] (حامص ) عفوصت . درشتی . سختی . گرفتگی . (ناظم الاطباء). گسی . عفوصت . خشونت . ناتراشیدگی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زمخت شود.
-
جستوجو در متن
-
crassitude
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سقوط، زمختی
-
سیوکی
فرهنگ فارسی معین
(سُ) (حامص .) زمختی .
-
گسی
لغتنامه دهخدا
گسی . [ گ َ ] (حامص ) گس بودن . عفوصت . زمختی .
-
indelicacies
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تحریک پذیری، بی نزاکتی، بی لطافتی، زمختی، خشونت
-
زفتی
واژگان مترادف و متضاد
۱. خشونت، درشت، زمختی، ستبر، فربه ۲. امساک، بخل، خست، لئامت
-
غشمنه
لغتنامه دهخدا
غشمنه . [ غ َ م َ ن َ ] (ع اِمص )زمختی و ناهنجاری و درشتی و سختی . (دزی ج 2 ص 213).
-
قبضیت
لغتنامه دهخدا
قبضیت . [ ق َ ضی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) گرفتگی . || انقباض . || ترنجیدگی و زمختی . || خشکی . (ناظم الاطباء).
-
ناخواری
لغتنامه دهخدا
ناخواری . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) صعوبت .دشواری . || عسرت . خشونت . زمختی . درشتی .
-
خشونت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: خشونة] xošunat ۱. درشتی کردن؛ درشتخویی؛ تندخویی.۲. [قدیمی] زبری؛ زمختی؛ ناهمواری.۳. [قدیمی] درشتی؛ تندی.
-
درشتی
واژگان مترادف و متضاد
۱. پرخاش، جور، خشونت، ستم، عنف ۲. تشدد، شدت، صلابت ۳. زمختی، ضخامت، کلفتی ۴. ناهمواری ≠ نرمی، همواری
-
عفوصت
لغتنامه دهخدا
عفوصت . [ ع ُ ص َ ] (ع اِمص ) دهان فراز هم کشیدن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). عفوصة. گسی . تلخی . زمختی . مزه ٔ هر چیز زمخت و قابض . (ناظم الاطباء). قبض . بشاعت . دندی . عفصی : درحلق عفوصتی بیاید چنانکه گوئی مازو خورده است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع ب...
-
قبض
لغتنامه دهخدا
قبض . [ ق َ ] (ع مص ) به پنجه گرفتن : قبضه قبضاً؛ به پنجه گرفت آن را. قبض علیه بیده ؛ بدست گرفت او را و بند کرد. (منتهی الارب ). || دست کشیدن و بازایستادن از گرفتن . (منتهی الارب ). و این در صورتی است که به واسطه ٔ عن معمول گیرد، گویند قبض یده عن الش...