کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زمج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زمج
/zamaj/
معنی
= زاج۱ 〈 زاج سفید
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
falcon
-
جستوجوی دقیق
-
زمج
لغتنامه دهخدا
زمج . [ زَ ] (اِ) مطلق صمغرا گویند خواه صمغ عربی باشد و خواه غیر عربی . (برهان ). صمغ. (ناظم الاطباء). || مطلق زاج را نیز گویند، اعم از زاج سفید، سرخ ، سیاه ، و زرد و سبزو بعضی گویند این لغت به فتح اول و ثانی است و معرب زمه است و زمه زاج سفید باشد نه...
-
زمج
لغتنامه دهخدا
زمج . [ زَ ] (ع مص ) پر کردن مشک . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برافژولیدن قوم را بر یکدیگر. || ناگاه و بی دستوری برآمدن قوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
زمج
لغتنامه دهخدا
زمج . [ زَ / زِ م ِ ] (اِخ )موضعی است در خراسان و احمد زمجی به آن موضع منسوب است . (انجمن آرا) (آنندراج ). یکی از دهستانهای بخش ششتمد شهرستان سبزوار و مرکز آن ششتمد است . این دهستان از خاور به دهستان شامکان و از باختر به دهستان فروغن و همائی و از شما...
-
زمج
لغتنامه دهخدا
زمج . [ زَ م َ ] (ع مص ) خشم گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) خشم . (ناظم الاطباء).
-
زمج
لغتنامه دهخدا
زمج . [ زَ م ِ ] (ع ص ) خشمناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
زمج
لغتنامه دهخدا
زمج . [ زُم ْ م َ ] (ع اِ) مرغی است به فارسی دوبرادران گویند، لانه اذا عجز عن صیده اعانه اخوه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرغی گوشتخوار و درنده که دوبرادران و زمنج گویند. (ناظم الاطباء). نوعی پرنده که بدان شکار کنند کوچکتر از عقاب . ج ، زمامج . (از ...
-
زمج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: زمه] (شیمی) [قدیمی] zamaj = زاج۱ 〈 زاج سفید
-
واژههای همآوا
-
ضمج
لغتنامه دهخدا
ضمج . [ ض َ ] (ع اِ) جانورکی است گزنده ٔ بدبوی . (منتهی الارب ). جانوری است گنده بوی . (منتخب اللغات ). اسم کرمی است که بهندی کهثمل نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
-
ضمج
لغتنامه دهخدا
ضمج . [ ض َ ] (ع مص ) نیک آلودن بدن را به بوی خوش و تر کردن از آن . (منتهی الارب ).
-
ضمج
لغتنامه دهخدا
ضمج . [ ض َ م َ ] (ع اِ) آفتی است که بمردم رسد. (منتهی الارب ). علتی است . (منتخب اللغات ).
-
ضمج
لغتنامه دهخدا
ضمج . [ ض َ م َ ] (ع مص ) برانگیخته و تیز شدن شهوت غیرطبیعی . (منتهی الارب ). هیجان علت غیرطبیعی . (منتخب اللغات ). || دوسیدن بزمین . (منتهی الارب ). چسبیدن بزمین .
-
جستوجو در متن
-
زماج
لغتنامه دهخدا
زماج . [ زُ ] (ع اِ) زماح . زمج . (المعرب جوالیقی ). رجوع به زماح و زمج شود.
-
کبوترگیر
لغتنامه دهخدا
کبوترگیر. [ ک َ ت َ ] (نف مرکب ) کبوتر گیرنده . زُمَج . (دهار).