کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زمان حاضر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
حاضر
/hāzer/
معنی
۱. [مقابلِ غایب] کسی که در جایی حضور دارد.
۲. آماده؛ مهیا.
۳. موجود.
۴. [قدیمی] شهرنشین.
〈 حاضر شدن: (مصدر لازم)
۱. آماده شدن.
۲. حضور یافتن.
〈 حاضرِ غایب: (تصوف) حالتی که شخص در مجلس و میان جمع نشسته اما هوش و حواسش جای دیگر است؛ خلسه؛ ربودگی: ◻︎ هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای / من در میان جمع و دلم جای دیگر است (سعدی۲: ۳۳۹).
〈 حاضر کردن: (مصدر متعدی)
۱. آماده کردن.
۲. آوردن.
۳. از بر کردن.
〈 حاضر گشتن: (مصدر لازم).=حاضر شدن
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. حی، شاهد، موجود ≠ غایب
۲. آماده، فراهم، مهیا، دردسترس ≠ نامهیا
۳. مستعد ≠ نامستعد
۴. اکنون، زمان حال ≠ گذشته
۵. شهرنشین ≠ بادیه نشین، بادی
۶. در دسترس
برابر فارسی
آماده، باشنده، پیدا
دیکشنری
attendant, available, game, present, ready, spot
-
جستوجوی دقیق
-
حاضر
واژگان مترادف و متضاد
۱. حی، شاهد، موجود ≠ غایب ۲. آماده، فراهم، مهیا، دردسترس ≠ نامهیا ۳. مستعد ≠ نامستعد ۴. اکنون، زمان حال ≠ گذشته ۵. شهرنشین ≠ بادیه نشین، بادی ۶. در دسترس
-
حاضر
فرهنگ واژههای سره
آماده، باشنده، پیدا
-
حاضر
فرهنگ فارسی معین
(ض ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آماده ، مستعد. 2 - موجود. 3 - کسی که در حضور است . مق . غایب .
-
حاضر
لغتنامه دهخدا
حاضر. [ ض ِ ] (اِخ ) ابن مهاجر باهلی ، مکنی به ابوعیسی . تابعی است .
-
حاضر
لغتنامه دهخدا
حاضر. [ ض ِ ] (اِخ ) موضعی است از رمال دهناء. (معجم البلدان ). || کوهی است از کوههای دهناء. (منتهی الارب ).
-
حاضر
لغتنامه دهخدا
حاضر. [ ض ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی ازحضور و حضارة. مقابل غائب . شاهد. شهید. حضوردارنده .باشنده . عاهن . ج ، حُضَّر، حاضرین ، حضار، حضور. (منتهی الارب ) : فمن لم یجد فصیام ُ ثلاثة ایام فی الحج و سبعة اذا رجعتم تلک عشرةٌ کاملةٌ ذلک لمن لم یکن اهله حاضری ال...
-
حاضر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: حُضّار] hāzer ۱. [مقابلِ غایب] کسی که در جایی حضور دارد.۲. آماده؛ مهیا.۳. موجود.۴. [قدیمی] شهرنشین.〈 حاضر شدن: (مصدر لازم)۱. آماده شدن.۲. حضور یافتن.〈 حاضرِ غایب: (تصوف) حالتی که شخص در مجلس و میان جمع نشسته اما هوش و حواس...
-
حاضر
دیکشنری فارسی به عربی
راغب , موافق , هدية , هنا ، علي استعداد
-
واژههای مشابه
-
دزد حاضر و بُز حاضر
فرهنگ گنجواژه
متهم و مدرک.
-
حاضر شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. حضوریافتن، ظاهر شدن، حاضر گشتن ۲. آماده شدن، فراهم شدن، مهیا شدن ۳. مهیا گشتن، قبولمسئولیت کردن ۴. با هم کنار آمدن، توافق کردن، به توافق رسیدن
-
حاضر کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. احضار کردن، به حضور آوردن ۲. آماده کردن، مهیا ساختن، فراهم آوردن، فراهم ساختن ۳. آموختن، یاد گرفتن
-
حاضر غیاب
فرهنگ فارسی معین
( ~. ) [ ع . ] (مص ل .) خواندن نامه های جمعی برای تعیین کسانی که غایبند؛ چنان که معلم شاگردان را و صاحب منصب سربازان را.
-
امر حاضر
لغتنامه دهخدا
امر حاضر. [ اَ رِ ض ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح صرف ، فعل امری است که بوسیله ٔ آن انجام دادن کاری از مخاطب خواسته شود. و رجوع به امر شود.
-
حاضر قنسرین
لغتنامه دهخدا
حاضر قنسرین . [ ض ِ رِ ق َن ْ ن ِ ] (اِخ ) دهی است به قنسرین ، و آنرا قبیله ٔ تنوخ ، پس از رفتن بسرزمین شام و مدتی چادرنشینی بساختند و این حاضر را تشکیل دادند. و چون ابوعبیده قنسرین را فتح کرد مردم حاضر رابه اسلام بخواند، گروهی اسلام آوردند و گروهی ب...