کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زمامدار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زمامدار
/ze(a)māmdār/
معنی
کسی که زمام امور کشور را در دست دارد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پیشوا، رئیس، سیاستمدار، صندید، مهتر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زمامدار
واژگان مترادف و متضاد
پیشوا، رئیس، سیاستمدار، صندید، مهتر
-
زمامدار
لغتنامه دهخدا
زمامدار. [ زِ ] (نف مرکب ) زمام دارنده . پیشوای قوم . || سیاستمدار. (فرهنگ فارسی معین ).
-
زمامدار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص فا.) سیاستمدار، پیشوا.
-
زمامدار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [مجاز] ze(a)māmdār کسی که زمام امور کشور را در دست دارد.
-
زمامدار
دیکشنری فارسی به عربی
رجل الدولة ، الحاکم
-
واژههای مشابه
-
حاکم و زمامدار
فرهنگ گنجواژه
حاکم.
-
جستوجو در متن
-
groundman
دیکشنری انگلیسی به فارسی
زمامدار
-
earthman
دیکشنری انگلیسی به فارسی
زمامدار
-
الحاکم
دیکشنری عربی به فارسی
زمامدار , فرماندار
-
رجل الدولة
دیکشنری عربی به فارسی
سياستمدار , رجل سياسي , زمامدار
-
triumvirates
دیکشنری انگلیسی به فارسی
triumvirates، سه نفری، یکی از سه زمامدار روم قدیم
-
triumvirate
دیکشنری انگلیسی به فارسی
triumvirate، سه نفری، یکی از سه زمامدار روم قدیم
-
statesman
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دولتمرد، سیاستمدار، زمامدار، رجل سیاسی، سایس