کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زلو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زلو
/zalu/
معنی
= زالو
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زلو
لغتنامه دهخدا
زلو. [ زَ ] (اِ) نام کرمی است دراز که در آب پیدا شود و چون او را به عضوی بچسبانند خون را بمکد و آن را شلوک و دیوچه نامند. (فرهنگ جهانگیری ). کرمی باشد سیاه رنگ چون بر اعضای آدمی بچسبانند خون را از آنجا بمکد. (برهان ). کرمی است که خون خورد و در هند، آ...
-
زلو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] zalu = زالو
-
واژههای همآوا
-
ذلو
لغتنامه دهخدا
ذلو. [ ذَل ْوْ ] (ع مص ) چیدن خرمای تر را. باز کردن خرمای تر.
-
جستوجو در متن
-
مالیز
لغتنامه دهخدا
مالیز. (اِ) زلو را گویند. مالین . (آنندراج ). زلو و علق . مالین . (ناظم الاطباء).
-
شلک
فرهنگ فارسی معین
(شَ) (اِ.) زالو، زلو.
-
زروک
لغتنامه دهخدا
زروک . [ زُ ] (اِ) زلو. زالو. دیوچه . علق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زلو. علق . (ناظم الاطباء).
-
زنور
لغتنامه دهخدا
زنور. [ زَ ] (اِ) بن خوشه ٔ خرما باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از جهانگیری ). || نام کرم سیاهرنگی هم هست که آن را زلو می گویند، خون از بدن می مکد. (برهان ) (آنندراج ) (از جهانگیری ). زلو و علق . (ناظم الاطباء). رجوع به زلو و زالو و دیوچه ...
-
شلوک
لغتنامه دهخدا
شلوک . [ ش َ ] (اِ) زلو. علق . شلک . شلکا. (ناظم الاطباء). زلو باشد و آن کرمی است که خون از بدن بمکد. (برهان ). زلو. علق . (ریاض الادویة). زالو. رجوع به زالو، شلک و شَلکا شود.
-
زلوک
لغتنامه دهخدا
زلوک . [ زَ / زُ ] (اِ) بمعنی زلو باشد که کرم سیاه معروف است . (برهان ). بمعنی زلو است . (فرهنگ جهانگیری ). زلو. کرمی است که از بدن آدمی خون می مکد و زالو و زرو نیز می گویند. (فرهنگ رشیدی ). کرمی باشد در تالابها که خون می مکد بهندی آن را جونک گویند.....
-
زنو
لغتنامه دهخدا
زنو. [ زَ ] (اِ) ارضه و زلو. (ناظم الاطباء). جانوری است که آنرا به عربی ارضه خوانند و زلو را هم گویند. (برهان ) (آنندراج ). دیوچه . (فرهنگ رشیدی ).
-
مالمیز
لغتنامه دهخدا
مالمیز. (اِ) زلو و مالیز. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). و رجوع به مالیز شود.
-
درن
لغتنامه دهخدا
درن . [ دَ رَ ] (اِ) زرو. زالو. زلو، و آن جانوری باشد که خون از اعضای آدمی بکشد. (از برهان ). زلو، و آن کرمی است آبی که خون می مکد. (غیاث ). علق . (ناظم الاطباء).
-
غلفچ
فرهنگ فارسی معین
(غَ لَ) (اِ.) = غلفج : 1 - زنبور سرخ ، زنبور عسل . 2 - زلو، زالو.