کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زلفک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زلفک
/zolfak/
معنی
زلف زیبا: ◻︎ همیشه چشمم زی زلفکان چابک بود / همیشه گوشم زی مردم سخندان بود (رودکی: ۴۹۹)، ◻︎ پیام من بگو آن سیمتن را / شکستهزلفکان پرشکن را (فخرالدیناسعد: ۱۱۳).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زلفک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ زلف] [قدیمی] zolfak زلف زیبا: ◻︎ همیشه چشمم زی زلفکان چابک بود / همیشه گوشم زی مردم سخندان بود (رودکی: ۴۹۹)، ◻︎ پیام من بگو آن سیمتن را / شکستهزلفکان پرشکن را (فخرالدیناسعد: ۱۱۳).
-
جستوجو در متن
-
غزل خواندن
لغتنامه دهخدا
غزل خواندن . [ غ َ زَ خوا / خادَ ] (مص مرکب ) غزل گفتن . غزل پرداختن : با سر همچو شیر نیز مخوان غزل زلفک سیاه چو قیر.ناصرخسرو.
-
درهم زدن
لغتنامه دهخدا
درهم زدن . [ دَ هََ زَ دَ ] (مص مرکب ) به هم پیوستن .- دست درهم زدن ؛ دست به دست هم دادن . دست خودرا به دست دیگری اتصال دادن : دست درهم زده چون یاران در یاران پیچ در پیچ چنان زلفک عیاران .منوچهری
-
اندرفتادن
لغتنامه دهخدا
اندرفتادن . [ اَ دَ ف ِ دَ ] (مص مرکب ) اندر افتادن . درافتادن . افتادن . اتفاق افتادن : تا برنهاد زلفک شوریده را بخطاندرفتاد گرد همه شهر شور و شر. عماره .و رجوع به افتادن شود.
-
خول
لغتنامه دهخدا
خول . (ص ) بمعنی خل است که کجی باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). خمیده . (یادداشت مؤلف ) : دین اﷲ را تباه کندزلفک خول و آن رخان چو ماه .(از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
-
شکنجیدن
لغتنامه دهخدا
شکنجیدن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص ) در کیستار نهادن و در قید نهادن . || به تعذیب درآوردن . در رنج نهادن . (ناظم الاطباء) : رخسار ترا ناخن این چرخ شکنجیدتو چند لب و زلفک بت روی شکنجی . ناصرخسرو.- برشکنجیدن ؛ رنج دادن : ز آز و فزونی برنجی همی روان را چرا ب...
-
برچده
لغتنامه دهخدا
برچده . [ ب َ چ ِ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) برچیده . ببالا برزده : آن کبک مرقع سلب برچده دامن از غالیه غل ساخته از بهر نشان را. سنایی . || برگشته . تافته ببالا. ببالا برگردانده . جمع. مجتمع : برچده زلفک فراهم اوکرده صبر از دلم پراکنده .سوزنی .
-
غریبی
لغتنامه دهخدا
غریبی . [ غ َ ] (اِخ ) چلبی . سیدابوبکر... افندی . از چلبیان قونیه بود. وی پس از پدرش حاج چلبی عارف افندی به تاریخ 1159 هَ . ق . در آستانه ٔ حضرت مولوی به مقام ارشاد نایل آمد و به سال 1199 هَ . ق . درگذشت . این مطلع ازوست :تار زلفک دل آواره یه زنجیر ...
-
جلویز
لغتنامه دهخدا
جلویز. [ ج ِ ] (اِ) بمعنی کمند باشد که بعربی مقود خوانند. || (ص ) بمعنی مفسد و غماز هم آمده است . (برهان ) : روا نبود زندان و بندوبست تنم اگر نه زلفک مشکین او بدی جلویز.(حاشیه ٔ برهان چ معین از لغت فرس 173). آقای دکتر معین در حاشیه ٔ برهان عقیده دارد...
-
جلبیز
لغتنامه دهخدا
جلبیز. [ ج َ / ج ِ ] (اِ) به معنی کمند باشد و عرب مقود خوانند. (برهان ) : روا نبود به زندان و بند بسته تنم اگر نه زلفک مشکین تو بدی جلبیز. طاهر فضل (از آنندراج ). || (ص ) مفسد و غماز. (برهان ) : به عهد او نبود کام ظالم و جابربه دور او نبود قدر مفسد و...
-
نسترون
لغتنامه دهخدا
نسترون . [ ن َ ت َرْ وَ / ن َ ت َ ] (اِ) گلی باشد، نسترن گویند و گروهی نسترین گویند. (لغت فرس اسدی ) (از حاشیه ٔ برهان قاطع). نستردن . گل نسرین . (برهان قاطع). نستر. (جهانگیری ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا). نسترن . (از آنندراج ) (فرهنگ نظام ...
-
پرنون
لغتنامه دهخدا
پرنون .[ پ َ ] (اِ) دیبای منقش . پرنو. پرنیان : نپرّد بلبل اندر باغ جز بر بسّد و مینانپوید آهو اندر دشت جز بر غالی و پرنون . رودکی (از شعوری ) (جهانگیری ).شمشاد ببوی زلفک خاتون شدگلنار برنگ توزی و پرنون شد. منوچهری .ز دیبا و پرنون شتروار شصت ز پوشیدن...
-
پیچ درپیچ
لغتنامه دهخدا
پیچ درپیچ . [ دَ ] (ص مرکب ) پیچ پیچ . پیچ واپیچ . پیچاپیچ . پرپیچ . دارای پیچ بسیار. پرشکن . تودرتو. خم اندرخم . درهم و بسیار مشکل . (فرهنگ نظام ). هر یک از خمهای چیزی بر روی خویش گردیده : دست در هم زده چون یاران در یاران پیچ درپیچ چنان زلفک عیاران ...
-
چول
لغتنامه دهخدا
چول . [ چ َ / چُو ] (ص ) خمیده . (فرهنگ اسدی ) (جهانگیری ) (اوبهی ). خم و خمیده . (برهان ). خمیده و کج . (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ). کج و خم و خمیده . (ناظم الاطباء). خمیده وکج که چوله هم گویند. (یادداشت مؤلف ) : زلفک چول و آن رخان چو ماه ...