کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زلع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ضلع
لغتنامه دهخدا
ضلع. [ ض َ ل ِ ] (ع ص ) کَژِ خِلْقی (فان لم یکن خلقةً فهو ضالع). (منتهی الارب ).
-
ضلع
لغتنامه دهخدا
ضلع. [ ض ِ ] (ع اِ) ضِلَع. دنده . استخوان پهلو. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء) (دهار). دندانه ٔ پهلو. (بحر الجواهر). قَبِرقة. ج ، اضلاع ، اضلع، ضلوع .- اضلاع خلف ، اضلاع زور ؛ پنج دنده است از هر سوی و جمعاً ده و سر این دنده ها متصل به ...
-
ضلع
لغتنامه دهخدا
ضلع. [ ض ِ ل َ ] (اِخ ) ضِلع بنی مالک ؛ موضعی است در بلاد غنی بن اعصر، و بنومالک بطنی از جن و مسلمانند. ابوزیاد در نوادر گوید: و کانت ضلعان و هما جیلان من جانب الحمی ، حمی ضریة الذی یلی مهب الجنوب واحدها یسمّی ضلع بنی مالک و بنومالک بطن من الجن و هم ...
-
ضلع
لغتنامه دهخدا
ضلع. [ ض ِ ل َ ] (اِخ ) ضِلعالقتلی ؛ موضعی است . (منتهی الارب ). || نام جنگی است از جنگهای عرب . (معجم البلدان ).
-
ضلع
لغتنامه دهخدا
ضلع. [ ض ِ ل َ ] (اِخ ) ضلع بنی الشیصبان ؛ موضعی است در بلاد غنی بن اعصر، و بنی الشیصبان بطنی از جن و کافرند. رجوع به ضلع بنی مالک شود. (معجم البلدان ).
-
ضلع
لغتنامه دهخدا
ضلع. [ ض ِ ل َ ] (اِخ ) موضعی است به طائف . (منتهی الارب ).
-
ضلع
لغتنامه دهخدا
ضلع. [ ض ِ ل َ ] (ع اِ) ضِلْع. استخوان پهلو (و یؤنث ). ج ، اَضلُع، و ضُلوع ، اَضلاع . و قولهم : هم عَلَی َّ ضِلَعٌ جائرة؛ یعنی ستمکارانند بر من . (منتهی الارب ). || کوه جداگانه . (مهذب الاسماء). کوهی خرد جداگانه . (منتخب اللغات ). کوهچه ٔ تنهاگانه ....
-
ضلع
لغتنامه دهخدا
ضلع. [ ض ِل َ ] (اِخ ) ضِلعالرجام ؛ موضعی است . (منتهی الارب ).
-
ضلع
لغتنامه دهخدا
ضلع. [ ض ُ ] (ع ص ) ج ِ اَضلَع. (منتهی الارب ). رجوع به اَضْلَع شود.
-
ضلع
لغتنامه دهخدا
ضلع. [ ض ُ ](ع ص ) ج ِ ضَلیع. (منتهی الارب ). رجوع به ضلیع شود.
-
ضلع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَضلاع] zel' ۱. (ریاضی) پارهخطی که با پارهخط دیگر تشکیل زاویه میدهد.۲. سَمت. * پهلو.
-
جستوجو در متن
-
زلعوم
لغتنامه دهخدا
زلعوم . [ زَ ] (ع اِ) گلو. (تشکیل یافته از زلع مانند بلعوم که از بلع درست شده است ).(از دزی ج 1 ص 599). رجوع به زلع و ماده ٔ قبل شود.