کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زقب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زقب
لغتنامه دهخدا
زقب . [ زَ ] (ع مص ) (لازم و متعدی ) داخل کردن کلاکموش را در سوراخ وی و درآمدن او در آن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
زقب
لغتنامه دهخدا
زقب . [ زَ ق َ ] (ع اِ) راه تنگ . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || نزدیکی . یقال : رمیته من زقب ؛ ای من قرب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
زقب
لغتنامه دهخدا
زقب . [ زُ ق ُ ] (ع اِ) راه تنگ . زَقَب . رجوع به ماده ٔ قبل و بعد شود.
-
واژههای همآوا
-
زغب
لغتنامه دهخدا
زغب . [ زَ غ َ ] (ع مص ) موی ریزه ٔ زرد برآوردن چوزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). موی ریزه ٔ زرد برآوردن کودک و جوجه . (از اقرب الموارد). زغب الصبی زغباً (از باب سمع)؛ روئید زغب آن کودک . و کذلک الشیخ و زغب الفرخ ؛ زغب برآوردن آن چوزه . (ناظم الاطباء...
-
زغب
لغتنامه دهخدا
زغب . [ زَ غ ِ ] (ع ص ) صبی زغب ؛ کودک زغب برآورده و کذلک صبی زغب الشعر. (ناظم الاطباء). صفت اززَغَب است به معنی دارای زغب . و رجوع به زغب شود.
-
زغب
لغتنامه دهخدا
زغب . [ زُ ] (ع ص ، اِ) چوزه های زردموی . (منتهی الارب ). جوجه های سنگخوار (قطا) را زُغب نامند. (از اقرب الموارد). ج ِازغب و زغباء. (اقرب الموارد). رجوع به ازغب شود.
-
زغب
لغتنامه دهخدا
زغب . [ زُ غ َ ] (ع ص ، اِ) کوه سپید سیاهی آمیخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنچه آمیخته باشد سفیدی او به سیاهی از کوهها... (شرح قاموس ص 62). درخت یا شاخ درخت مو که سپیدی آن به سیاهی آمیخته باشد. (از اقرب الموارد). || شتر خاکستری رنگ...
-
ضغب
لغتنامه دهخدا
ضغب . [ ض َ ] (ع ص ) مرد خواهنده ٔ بادرنگ یا حریص و شیفته ٔ محبت آن . (منتهی الارب ).
-
ضغب
لغتنامه دهخدا
ضغب . [ ض َ ] (ع مص ) بانگ خرگوش و گرگ برزدن برای بیم کردن کسی . || ضَغَب المراءة؛ آرمید با زن . || ضَغَب الارنب ؛ نالید خرگوش وقتی که گرفتار شد. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
زقبة
لغتنامه دهخدا
زقبة. [ زَ ق َ ب َ ] (ع اِ) واحد زقب یعنی یک راه تنگ . (ناظم الاطباء). یکی زقب یا واحد و جمع در وی یکسان است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به زَقَب و زُقُب شود.