کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زفت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زفت
/zaft/
معنی
درشت؛ فربه؛ ستبر؛ هنگفت: ◻︎ چنان خار در گل ندیدم که رفت / که پیکان او در سپرهای زفت (سعدی۱: ۱۳۷ حاشیه).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بخیل، لئیم، ممسک
۲. بداخلاق، بدعنق، ترشرو، خشن، ستیزهخو
دیکشنری
cheeseparing, gum, mean, miser, miserly, niggard, niggardly, tightfisted
-
جستوجوی دقیق
-
زفت
واژگان مترادف و متضاد
۱. بخیل، لئیم، ممسک ۲. بداخلاق، بدعنق، ترشرو، خشن، ستیزهخو
-
زفت
واژگان مترادف و متضاد
۱. ستبر، سفت، شدید، قوی، هنگفت ۲. پر، لبالب، مالامال ۳. بسیار، هنگفت ۴. مومیایی
-
زفت
فرهنگ فارسی معین
(زُ فْ) (ص .) 1 - خسیس ، بخیل . 2 - ترشروی ، تندخو.
-
زفت
فرهنگ فارسی معین
(زَ فْ) (ص .) 1 - درشت ، ستبر. 2 - پر، لبریز. 3 - تندمزه .
-
زفت
فرهنگ فارسی معین
(زِ فْ) (اِ.) نوعی صمغ گیاهی که بر روی پارچه می مالند، و برای معالجه بر موضع مورد نظر می چسبانند.
-
زفت
لغتنامه دهخدا
زفت . [ زَ ] (ص ) درشت و فربه باشد. (برهان ) (از فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء). فربه . قوی جثه . (انجمن آرا) (آنندراج ). فربه . (فرهنگ رشیدی ). ضخم و فربه بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 44). درشت . فربه . (از غیاث اللغات ). تناور. فربه . (شرفنام...
-
زفت
لغتنامه دهخدا
زفت . [ زَ ] (ع اِ) پری . || خشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
زفت
لغتنامه دهخدا
زفت . [ زَ ] (ع مص ) ریختن سخن را در گوش کسی . || پر کردن . || به خشم آوردن . || راندن . دور کردن . || بازداشتن . || تکلیف کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دشوار نمودن . || مانده گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ...
-
زفت
لغتنامه دهخدا
زفت . [ زِ ] (اِ) نوعی از قیر باشد و آن چیزی است سیاه و چسبنده که از درخت صنوبر حاصل شود و بر سر کچلان چسبانند و در عربی نیز به کسر اول همین معنی دارد. وآن سه نوع است یکی زفت رومی و آن براق و صاف و املس می باشد و از روم می آورند و بعضی گویند همین زفت...
-
زفت
لغتنامه دهخدا
زفت . [ زُ ] (ص ) بخیل بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 39 و 44) (ازشرفنامه ٔ منیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). بخیل . ممسک . لئیم . (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری ) : سخن شیرین از زفت چه آرد بربز به پچ ...
-
زفت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] zaft درشت؛ فربه؛ ستبر؛ هنگفت: ◻︎ چنان خار در گل ندیدم که رفت / که پیکان او در سپرهای زفت (سعدی۱: ۱۳۷ حاشیه).
-
زفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) zeft ۱. (طب قدیم) مادۀ سیالی که از درخت صنوبر بیرون میآید و مصرف دارویی داشته؛ زفت رومی؛ صمغ.۲. [قدیمی] قیر که از نفت گرفته میشود؛ زفت بحری.〈 زفت یابس: صمغ خشک شدۀ درخت صنوبر.
-
زفت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] zoft ۱. بخیل؛ ممسک؛ لئیم؛ خسیس: ◻︎ صعب چون بیم و تلخ چون غم جفت / تار چون گور و تنگ چون دل زفت (عنصری: ۳۶۳).۲. [مجاز] ترشرو.۳. [مجاز] زمخت.۴. طعم تندوتیز و گس؛ ویژگی چیزی که طعم تندوتیز داشته باشد.
-
واژههای مشابه
-
زَفت
لهجه و گویش بختیاری
zaft zabt .