کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زغال دان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کشتی زغال کش
دیکشنری فارسی به عربی
عارضة القعر
-
خاک زغال قالبی
دیکشنری فارسی به عربی
قالب الفحم الحجري
-
چال زغال (زخال)
واژهنامه آزاد
چال زغال واقع در شهرستان چرداول استان ایلام می باشد.و مرز بین ایل ریزوند به ریاست توشمال صیدرضا احمدی و ایل بیژنوند هلیلان با ریاست محمدرحیم خان دارابی می باشد و در روستای بلاوه خشکه واقع می باشد.
-
charcoal yeast extract agar
آگار عصارۀ مخمر زغالدار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-میکربشناسی] محیطی انتخابی که حاوی آهن و سیتئین کافی برای تأمین نیازهای رشد برخی اندامگانهاست
-
sapropelic coal
زغالسنگ گِلپودهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] ← پودهگِلسنگ
-
نوعی پیمانه قدیمی زغال سنگ وغیره
دیکشنری فارسی به عربی
قفص
-
واژههای همآوا
-
ذغالدان
لغتنامه دهخدا
ذغالدان . [ ذُ ] (اِ مرکب ) ظرفی غالباً از تُنُکه آهن که بدان از انبار ذغال برای منقل و اجاق و بخاری آرند. || انبار ذغال . || جائی کوچک و تنگ .
-
زغالدان
لغتنامه دهخدا
زغالدان . [ زُ ] (اِ مرکب ) جایی که زغال در آن نگاهدارند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || ظرفی که در آن زغال سنگ بخاری نهند. (یادداشت ایضاً).
-
جستوجو در متن
-
اشتوا
لغتنامه دهخدا
اشتوا. [ اَ ت ُ ] (اِ) بمعنی اشتو که زغال و زغال دان باشد. (برهان ). انگشتانه . (فرهنگ نظام از جهانگیری ).
-
منقله
فرهنگ فارسی معین
(مَ قَ لَ یا لِ) [ ع . منقلة ] (اِ.) جای زغال ، انگشت دان .
-
اشبو
لغتنامه دهخدا
اشبو. [ اَ ] (اِ) جایی را گویند که زغال و انگِشت در آن ریزند. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ). انگِشت دان . (مؤیدالفضلاء) (آنندراج ). انبار زغال و انگِشت .
-
دانی
لغتنامه دهخدا
دانی . (پسوند) دان . (در تداول عوام ) محل . جا. چون چیزی را از چوب وفلز و شیشه و بلور کنند و قابل حمل و نقل باشد بیشتر با «دان » از آن تعبیر کنند. نمکدان . قنددان . زبیل دان . آشغال دان . خاکروبه دان . و چون از خاک و خشت و سنگ و مانند آن کنند و قابل ...
-
غراب خوار
لغتنامه دهخدا
غراب خوار. [ غ ُ خوا / خا ] (نف مرکب )آنکه غراب را میخورد. خورنده ٔ زاغ و کلاغ . || مجازاً به معنی زغال خورنده آمده است : طاوس غراب خوار هر دم گاورس ز چینه دان برانداخت .خاقانی .
-
منقله
لغتنامه دهخدا
منقله . [ م ُ ق ُ ل َ / ل ِ ](از ع ، اِ) به معنی انگشت دان و زغال دان باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مجمر. (غیاث ). امروزه منَقَل گویند و مَنقَلَة در عربی ، به معنی منزل و فرودآمدنگاه آمده و به معنی آتشدان خاص فارسی است . (از حاشیه ٔ بر...