کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زعفران بار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بار بل
واژهنامه آزاد
کلمه ای با معنای خاص بیشتر با گویش خراسانی ، بیش بار آوردن ، در مزارع زعفران سالی که محصول بیش از سنوات پیش باشد کشاورزان آن سال را باربل گویند سال باربل آمد زراه ، حاصل آورد فراح، دل چو با خدا گشت براه،باربل آید باربل آید زراه.
-
باربل
واژهنامه آزاد
کلمه ای با معنای خاص بیشتر با گویش خراسانی ، بیش بار آوردن ، در مزارع زعفران سالی که محصول بیش از سنوات پیش باشد کشاورزان آن سال را باربل گویند سال باربل آمد زراه ، حاصل آورد فراح، دل چو با خدا گشت براه،باربل آید باربل آید زراه.
-
حب واصلی
لغتنامه دهخدا
حب واصلی . [ ح َب ْ ب ِ ص ِ ] (اِ مرکب ) حبی است نافع خنازیر. معجون از سنبل ، سلیخة، بلسان ، عود بلسان ، اسارون ، دارچینی ، زعفران ، مصطکی ، از هر یک یک مثقال ،صبر سقوطری ، دوازده مثقال . اسطوخودوس ، تخم حنظل از هر یک پنج مثقال ، تربد هشت مثقال ، سقم...
-
چین
لغتنامه دهخدا
چین . (اِ) حاصل چیدن . (یادداشت مؤلف ). یک بار چیدن . یک دفعه بریدن سبزیهائی که چند بار توان چیدن . یک بار درو. حصاد،چین اول تره و یونجه و امثال آن : چین دوم شبدر. تره هشت چین دارد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به درو شود.- شاه چین ؛ آن نوبت از چیدن که ب...
-
توده ٔ کافور
لغتنامه دهخدا
توده ٔ کافور. [دَ / دِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) انبار برف . (ناظم الاطباء). بمجاز، تل برف . پشته ٔ برف : بر کوه از آن توده ٔ کافور گرانبارخورشید سبک کرد سر آن بار گران را. سنائی .گر به دی مه بر زمین مرده از بهر حنوطتوده ٔ کافور و تنگ زعفران افش...
-
مزعفر
لغتنامه دهخدا
مزعفر. [ م ُ زَ ف َ ] (ع ص ) زعفرانی . (یادداشت مرحوم دهخدا) (آنندراج ) (غیاث ): ثوب مزعفر؛ جامه ٔ رنگ کرده به زعفران . (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). رنگ داده شده به زعفران . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). به زعفران رنگ کرده . (یادداشت به خط مرحو...
-
حمول
لغتنامه دهخدا
حمول . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حَمل ، به معنی بار درخت . (منتهی الارب ). رجوع به حمل شود. || ج ِ حِمل . (آنندراج ). رجوع به حمل شود. || هودج ها. || شتران که بر آنها هودج بسته باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). عماری ها. || دوائی که بر پارچه آلوده در دبر...
-
بهی
لغتنامه دهخدا
بهی . [ ب ِ ] (اِ مرکب ) به . آبی . (فرهنگ فارسی معین ). نام میوه ای است . (برهان ). نام میوه ٔ ولایتی که بهیدانه تخم او است و آن دو قسم است شیرین و ترش . شیرین معتدل رطب در درجه ٔ اول و ترش بارد در اول و یابس در دوم . (غیاث ) (آنندراج ). میوه ای است...
-
سله
لغتنامه دهخدا
سله . [ س َل ْ ل َ ] (ع اِ) زنبیلی که چیزها در آن گذارند و هر سبد را نیز گویند عموماً سبدی که مارگیران مار در آن کنند خصوصاً. (برهان ). زنبیل و سبد و در متعارف سبد بزرگ پهن را گویند که میوه ٔ بسیار خصوصاً انگور در آن کنند و بر سر بردارند. (فرهنگ رشید...
-
دست شوی
لغتنامه دهخدا
دست شوی . [ دَ ] (نف مرکب ) دست شوینده . شوینده ٔ دست . کسی که دست را می شوید. (ناظم الاطباء). || (اِمص مرکب ) دست شوئی . تغسیل ید : بدو گفت کاین بار بر دست شوی تو با آب جو هیچ تندی مجوی . فردوسی .- دست شوی کردن ؛ دست شستن . تغسیل ید : ز بیغاره ٔ آن...
-
لسان العصافیر
لغتنامه دهخدا
لسان العصافیر. [ ل ِ نُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) زبان گنجشک . رجوع به زبان گنجشک شود. گنجشک زوان . (اختیارات بدیعی ). ون . (نزهةالقلوب ). ثمر شجر دردار باشد. (تاج العروس ). بار درختی است که به فارسی آن را اَهر گویند و آن بار را تخم اهر و زبان گنجشک گوین...
-
ریز
لغتنامه دهخدا
ریز. (نف مرخم ) (ماده ٔ مضارع ریختن ) ریزنده و ریزان و پاشان و افشان و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود، مانند: اشک ریز؛ کسی که گریه می کند و اشک از چشم آن روان است ... (از ناظم الاطباء). ریزنده . (آنندراج ). فاعل از ریزیدن . (شرفنامه ٔ منیری ).- آب ر...
-
فربی
لغتنامه دهخدا
فربی . [ ف َ ] (ص ) به معنی فربه باشدکه در مقابل لاغر است . (برهان ). از اوستا تروپیثوه ، پهلوی فرپیه ، هندی باستان پراپیتو ، وخی فربی ، سریکلی فربه ، در اوراق مانوی به پارتی فربیو به معنی چاق است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). از: فر + پیه ؛ به معنی پیه...
-
ارغوان
لغتنامه دهخدا
ارغوان . [ اَ غ َ ] (اِ) درختی باشد بغایت سرخ و رنگین ، طبیعت آن سرد و خشک است ، اگر از بهار آن شربتی سازند و بخورند رفع خمار کند و چوب آنرا بسوزانند بر ابرو مالند موی برویاند و سیاه برآید و معرّب آن ارجوان است . (برهان ). درختی است که شاخهای باریک د...
-
بید
لغتنامه دهخدا
بید. (اِ) درختی است مشهور و آن را به عربی صفصاف خوانند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). درختی است از تیره ٔ بیدها و جنسهای بسیار دارد مانند سفیدو زرد و بید معلق و همه ٔ جنسهای این نوع دارای ماده ٔ سالی سین هستند که در مداوای درد مفاصل مؤثر است و ضد تب م...