کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زعر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ذعر
لغتنامه دهخدا
ذعر. [ ذَ ] (ع مص ) ترسانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). تخویف . تهدید. بیم دادن .
-
ذعر
لغتنامه دهخدا
ذعر. [ ذَ ع َ ] (ع اِمص ) سرگشتگی . تحیّر.
-
ذعر
لغتنامه دهخدا
ذعر. [ ذُ ع َ ] (ع ص ) امر مخوف . چیزی که از آن ترسیده شود.
-
ذعر
لغتنامه دهخدا
ذعر. [ذُ ] (ع اِ) ترس . خوف . بیم . خشیت . رعب . رهب . فزع . فرق . هراس . دهشت . وحشت : سبب ذعری که در صمیم دل او متمکن گشته و خیالی که بحواشی خاطر او متطرق شده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ خطی مؤلف ص 155).
-
زئر
لغتنامه دهخدا
زئر. [ زَءِ ] (ع ص ) شیر غرنده . (تاج العروس ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) : ما مخدر حرب مستأسد اسدضبارم خادر ذوصولة زئر.(تاج العروس ).
-
زار
لغتنامه دهخدا
زار. (اِ)ناله ٔ شیر. (آنندراج ). ورجوع به زارّ و زار شود. || فارسیان بمعنی مطلق ناله استعمال کنند. (آنندراج ). || ناله ٔ اندوه زدگان با سوز و درد و دم سرد. (شرفنامه ٔ منیری ). گریه کردن بشدت و سوز. (برهان قاطع). زار ناله ٔ حزین و به آواز حزین و میتوا...
-
زار
لغتنامه دهخدا
زار. (اِخ ) از دریاچه های اقلیم سوم (مصر و اسکندریه ) بوده است ادریسی آرد: از شهر طناح واقع در کنار شرقی خلیج تنیس بسوی دریاچه ٔ زار میرود. این دریاچه ٔ بزرگ و پهناور در نزدیکی فرماء و متصل به دریاچه ٔ تنیس است . و فاصله ٔ آن تادریای نمک 3 میل است و ...
-
زار
لغتنامه دهخدا
زار. (اِخ ) قریه ای است از قراء اشتیخن از نواحی سمرقند و یحیی بن خزیمه الزاری از آنجا است . (از معجم البلدان ) (تاج العروس ). رجوع به زاری و اشتیخن و زر شود.
-
زار
لغتنامه دهخدا
زار. (اِخ ) منشی میندو، از شاعران هندوستان منسوب به کاتیهه یکی از طوائف برهمنان است . دیوان اشعار و آثاری فراوان بنظم و بنثر بزبان فارسی و اردو دارد. وی در شهر لکنهو متولد شد و شاگردان بسیاری تربیت کرد. این بیت از او است :مد بسم اﷲابرو زینت عنوان ماس...
-
زار
لغتنامه دهخدا
زار. (اِخ ) موضعی است و عدی بن زید در بیت خود از آن نام برده است :کلایمیناً بذات الروع لوحدثت فیکم و قابل قبر الماجد الزارا.گویند آن موضعی است که در وی مردگان را بخاک می سپرده اند. (از معجم البلدان ).
-
زار
لغتنامه دهخدا
زار. (اِخ ) یکی از چهار قسمت ناحیه ٔ چهار محال (از نواحی زراعتی بختیاری در جنوب غربی اصفهان ) است . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 434).
-
زار
لغتنامه دهخدا
زار. (پسوند) بمعنی مکان روئیدن باشد. (برهان قاطع). || بمعنی انبوهی و بسیاری هم آمده است . (برهان قاطع). || حرفی باشد که در محل ّ کثرت اشیاء استعمال کنند. (آنندراج ).- چمن زار : مرغان چمن نعره زنان دیدم و گریان زین غنچه که از طرف چمن زار برآمد. سعدی ....
-
زار
لغتنامه دهخدا
زار. [ رِن ْ ] (ع ص ) از زری ، زاری . عتاب کننده . خشم ناک . ناراضی . || عیب گیرنده . (اقرب الموارد) (تاج العروس ) : و انی علی لیلی لزار و اننی علی ذاک فیما بیننا نستدیمها. (از تاج العروس ).و رجوع به اقرب الموارد و زاری و زاره در این لغت نامه شود.
-
ضار
لغتنامه دهخدا
ضار. [ ضارر ](ع ص ) زیانکار. ضرررساننده . (غیاث ) (آنندراج ). زیان دهنده . (مهذب الاسماء). زیان آور. مُضر. پرزیان . || نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء).
-
زار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: zār] zār ۱. نابسامان؛ شوریده و درهم: حالِ زار، کارِ زار، ◻︎ عشق را عافیت به کار نشد / لاجرم کار عاشقان زار است (انوری: ۷۷۷)، ◻︎ چه مردی کند در صف کارزار / که دستش تهی باشد و کارْزار (سعدی۱: ۷۵)، ◻︎ ای تو دلآزار و من آزردهدل / دل شده ...