کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زعبة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زعبة
لغتنامه دهخدا
زعبة. [ زَ / زُ ب َ ] (ع مص ) دادن و بریدن برای کسی پاره ای از مال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). زعب . (ناظم الاطباء). رجوع به زعب شود.
-
زعبة
لغتنامه دهخدا
زعبة. [ زُ ب َ ] (ع اِ) پاره ای از مال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
ضابط
واژگان مترادف و متضاد
۱. بایگان ۲. پاسبان، پلیس، شحنه، شرطه ۳. محصل، ممیز ۴. مباشر ۵. حاکم، والی
-
ضابط
فرهنگ فارسی معین
(بِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نگاه دارنده ، حفظ کننده . 2 - شحنه . 3 - حاکم . ج . ضوابط .
-
ذئبة
لغتنامه دهخدا
ذئبة. [ ذِءْ ب َ ] (اِخ ) آبی است بنی ربیعةبن عبداﷲ را و گفته اند آبی است بنی ابی بکربن کلاب را.
-
ذئبة
لغتنامه دهخدا
ذئبة. [ ذِءْ ب َ ] (اِخ ) نامی است از نامهای زنان عرب و از جمله نام مادر ربیعه ٔ شاعر. || نام اسبی .
-
ذئبة
لغتنامه دهخدا
ذئبة. [ ذِءْ ب َ ] (ع اِ)گرگ ماده . ماده گرگ . || موی پیشانی . || آزاری است در گلوی شتر که چون عارض شود با آهنی از بیخ گوش و گلو سوراخ کنند و از آنجا چیزی چون گاورس بیرون آرند. || گشادگی میان دو پهلوی پالان و زین . || چیزی که زیر مقدم ملتقای دو کوهه ...
-
ذئبة
لغتنامه دهخدا
ذئبة. [ ذِءْ ب َ ] (ع مص ) بر دستان شدن مانند ذئب . بدو دست و پا شدن چون گرگ .
-
ذآبت
لغتنامه دهخدا
ذآبت . [ ذَ ب َ ] (ع مص ) مانند گرگ شدن در خبث و دها. رجوع به ذآبة شود.
-
ذآبة
لغتنامه دهخدا
ذآبة. [ ذَ ب َ ] (ع مص ) ذآبت . مانند گرگ شدن در خبث و دُهاء. || ذُئِب الرجل ؛ در گوسپندان وی گرگ افتاد. (منتهی الارب ). || از گرگ ترسیدن . ترسیدن . رجوع به ذآبت شود.
-
زعبط
لغتنامه دهخدا
زعبط. [ ] (ع مص ) مورد بحث و مذاکره واقع شدن . دست و پا زدن . (از دزی ج 1 ص 501).
-
ضابط
لغتنامه دهخدا
ضابط. [ ب ِ ] (ع ص ، اِ) فراهم آورنده . نگاهدارنده . نگاهدارنده ٔ چیزی . آنکه ضبط مدینه و سیاست آن را از طرف سلطان بس باشد. شِحنه : گرد عالم گشتن چه سود، پادشاه ضابط باید. (تاریخ بیهقی ). پادشاه ضابط باید، چون ملکی و بقعتی بگیرد و آن را ضبط نتواند کر...
-
ضابط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] zābet ۱. حفظکننده؛ نگهدارنده.۲. [قدیمی] حاکم؛ قائد.۳. [قدیمی] قوی؛ نیرومند.۴. [قدیمی] باهوش.