کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زر فشاندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زر فشاندن
لغتنامه دهخدا
زر فشاندن . [ زَ ف َ / ف ِ دَ ] (مص مرکب ) نثار کردن زر. بخشیدن زر : دوستان درهوای صحبت دوست زر فشانند و ما سر افشانیم .سعدی .
-
واژههای مشابه
-
زَر
لهجه و گویش بختیاری
zar ذرع، متر.
-
زُرْ
لهجه و گویش بختیاری
zo:r ظهر، وقت ناهار.
-
زِرِ
لهجه و گویش بختیاری
zere زره، جوشن.
-
زِر،()()
لهجه و گویش تهرانی
سازی با صدای نا هنجار،یاوه و مزخرف
-
زر زر کردن
لهجه و گویش تهرانی
یاوه بافتن
-
زِر زِرو،زر زری
لهجه و گویش تهرانی
بچهای که زیاد گریه میکند،کسی که همیشه نالان است..
-
زِر و زِر
فرهنگ گنجواژه
خروج باد ،گریه کردن، عرعر.
-
کشک زر
لغتنامه دهخدا
کشک زر. [ ک ُ ک ِ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فشند بخش کرج شهرستان تهران واقع در 34هزارگزی باختر کرج و 6 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ کرج به قزوین با 401 سکنه . آب آن ازچشمه سار و راه آن مالرو است و از ینگی امام پائین می توان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافی...
-
گوی زر
لغتنامه دهخدا
گوی زر. [ ی ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گوی زرین . گوی که از زر باشد. || کنایه از آفتاب است . (برهان قاطع) (انجمن آرا)(ناظم الاطباء). شمس . خورشید. گوی زرین : بدرد جیب آسمان و بر اوگوی زر آشکار بندد صبح .خاقانی .
-
گاو زر
لغتنامه دهخدا
گاو زر. [ وِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صراحی و ظرفی است که از طلا به هیأت گاو ساخته باشند. (برهان ). ظرفی که بصورت گاو از زر سازند و در آن شراب نوشند. (آنندراج ) : شرط صبوحی بود گاو زر و خون رزخون سیاوش بریز گاو فریدون بیار. خاقانی .در کف آهوان ...
-
کوشک زر
لغتنامه دهخدا
کوشک زر. [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهرمیان که در بخش مرکزی شهرستان آباده واقع است و 150 تن سکنه دارد. در نزدیکی این ده خرابه هایی از عهد ساسانیان وجود دارد. این ده را قصرزر نیز می گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
سیمینزر
فرهنگ نامها
(تلفظ: simin zar) (سیمین= نقرهای + زر = طلا) ، ساخته شده از نقره و طلا ؛ (به مجاز) ارزشمند ، گرانبها.
-
صحیفه ٔ زر
لغتنامه دهخدا
صحیفه ٔ زر. [ ص َ ف َ / ف ِ ی ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالم تاب است . || رخ زرد. || برگهای خزان دیده . || رخساره ٔ عاشق . (برهان ).