کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زرکوبی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زرکوبی
/zarkubi/
معنی
شغل و عمل زرکوب؛ طلاکوبی؛ طلاکاری.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زرکوبی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) طلاکاری .
-
زرکوبی
لغتنامه دهخدا
زرکوبی . [ زَ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل زرکوب . طلاکاری . (فرهنگ فارسی معین ) : رخ زردم کند در اشکباری گهی زرکوبی و گه نقره کاری . نظامی .|| (ص نسبی ) زرکوبی شده . هر چیزی که روی آن طلاکوبی شده باشد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
زرکوبی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) zarkubi شغل و عمل زرکوب؛ طلاکوبی؛ طلاکاری.
-
جستوجو در متن
-
طلاکوبی
واژگان مترادف و متضاد
زرکوبی، طلاکاری ≠ نقرهکاری
-
مذهب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mozahhab زراندود؛ طلاکاریشده؛ زرکوبیشده.
-
طلاکوبی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (اِمص .) کوبیدن فلزهای براق به ویژه طلا و نقره به صورت نقش های زینتی یا نوشته بر سطح دلخواه ، زرکوبی .
-
زرکوب
فرهنگ فارسی معین
(زَ)1 - (ص فا.) کسی که شغلش طلا - کوبی است . 2 - (ص مف .) طلاکاری شده . 3 - در صحافی ویژگی جلد کتابی که شکل ها و حروف روی آن زرکوبی شده است .
-
اشکباری
لغتنامه دهخدا
اشکباری . [ اَ ] (حامص مرکب ) اشک باریدن . گریستن : رخ زردم کند در اشکباری گهی زرکوبی و گه نقره کاری . نظامی .و رجوع به اشک باریدن شود.
-
زرورق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] zarvaraq ۱. کاغذ زراندودشده.۲. کاغذ زرد نازک که به شکل ورقۀ زر ساخته میشود و برای تزیین بعضی چیزها یا زرکوبی پشت جلد کتاب به کار میرود؛ زرک.
-
زر ورق
فرهنگ فارسی معین
(زَ وَ رَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) کاغذ زردرنگ و نازکی که به صورت ورقة زر برای بسته - بندی و تزیین یا زرکوبی جلد کتاب سازند. ؛لای ~ بزرگ شدن در ناز و نعمت پرورش یافتن .
-
زرآزده
لغتنامه دهخدا
زرآزده .[ زَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زرآژده . زراندوده . زرخلانیده . زرآجیده . زرکوبی شده . زردوزی شده : نهادند سر سوی آتشکده بدان کاخ و ایوان زرآزده . دقیقی .همه راه و بی راه گنبدزده جهان شد چو دیبا به زرآزده .فردوسی .
-
زرکوفت
لغتنامه دهخدا
زرکوفت . [ زَ ] (ن مف مرکب ) ملمع. (ناظم الاطباء). زرکوبی شده . چیزی که روی آن را تذهیب کرده باشند زینت را : شدم عذرگویان بر شخص عاج به کرسی زرکوفت بر تخت ساج .سعدی (بوستان ).
-
نقره کاری
لغتنامه دهخدا
نقره کاری . [ن ُ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) عمل نقره کار : رخ زردم کند در اشکباری گهی زرکوبی و گه نقره کاری . نظامی .بر عطارد ز نقره کاری دست رنگی از کوزه ٔ رصاصی بست .نظامی .
-
کوبی
لغتنامه دهخدا
کوبی . (حامص ) با کلمات دیگر ترکیب و معنی حاصل مصدری از آنها اراده می شود مانند: آهن کوبی . ادویه کوبی . باروت کوبی . بوریاکوبی . جاده کوبی . خال کوبی . خرمن کوبی . زرچوبه کوبی . زرکوبی . طلاکوبی . کلوخ کوبی . گچ کوبی . میخ کوبی . نخاله کوبی . نقره ک...