کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زرکاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زرکاری
لغتنامه دهخدا
زرکاری . [ زَ] (ص نسبی ) تذهیبی . طلاکاری . زرنگارشده : کارگاهی به زیب و زرکاری رنگ ناری و نقش سمناری . نظامی .حجله و بزمه ای به زرکاری حجله عودی و بزمه گلناری . نظامی .رجوع به زرکار، زر و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
جستوجو در متن
-
طلاکاری
واژگان مترادف و متضاد
تذهیب، زراندودی، زرکاری ≠ نقرهکاری
-
الزاق الذهب
لغتنامه دهخدا
الزاق الذهب . [ اَ قُذْ ذَ هََ ] (ع اِ مرکب ) صمغ اشترغاز است و آنرااشق نیز نامند. و از بهر آن الزاق الذهب گویند که بر کاغذها و دیوارها زرکاری بیشتر بر وی کنند. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به اشترغاز و اشترغار شود.
-
عودی
لغتنامه دهخدا
عودی . (ص نسبی ) رنگی است مشابه به چوب عود، و آن رنگی باشد سیاه مایل به اندک سفیدی و سرخی . (غیاث اللغات ). رنگی است مایل به سیاهی مانند عود. (آنندراج ). به رنگ یا به بوی عود. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عود شود : کو خیک دل اندوده به قیر و ز درونش ت...
-
زرنگار
لغتنامه دهخدا
زرنگار. [ زَ ن ِ ] (ن مف مرکب ) منقش شده با زر. مذهب . (ناظم الاطباء). جامه و عمارتی که نقش های زر در آن بکار کرده باشند. (آنندراج ). مذهب . منقش بزر. منقش به ذهب . منقوش به زر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زرنگارده . زرنگاشته . منقش به زر. طلاکوب . (ف...
-
اشق
لغتنامه دهخدا
اشق . [ اُش ْ ش َ / اُ ش َ / اَش َ ] (معرب ، اِ) (معرب از فارسی ) صمغ گیاهی است که آنرا بدران گویند و بعربی صمغالطرثوث خوانند. استسقا را نافع است و بعضی گویند جوهری است معدنی که آنرا بعربی لزاق الذهب خوانند وآن غیرمعدنی هم هست که عملی باشد و آن چنان ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) سهیلی (شیخ ...). ملقب به امیرنظام الدین . دولتشاه سمرقندی در تذکره ٔ خود ص 509 ببعد آرد: امیر اعظم فاضل نظام الدین شیخ احمد سهیلی زید درجته ، و این نامدار عالی تبار را در الوس جغتای خانواده ای بزرگ است و اجداد کرام او از زمان ...
-
شمع
لغتنامه دهخدا
شمع. [ ش َم ْ / ش َ م َ ] (ع اِ) موم شمع (و آن مولد است ). (منتهی الارب ). موم عسل که از آن برای روشنایی استفاده کنند. (از اقرب الموارد). موم . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از غیاث ) (دهار) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). ابومونس . (از منتهی الارب ) (ده...