کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زره سان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
زره گران
لغتنامه دهخدا
زره گران . [ زَ / زِ رِه ْ گ َ ] (اِخ ) نام ولایتی است : زره گران و تبرسران نام دو ولایت است در طرف دربند شیروان . (انجمن آرا) (آنندراج ) : باکو به بقاش باج خواهدخزران و ری و زره گران را.خاقانی .
-
زره گری
لغتنامه دهخدا
زره گری . [ زَ / زِ رِه ْ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل زره گر. زره ساختن . زره بافی . زره سازی : خدای تعالی آهن را فرمانبر داروی (داود) کرد تا در دست وی همچون خمیر و همچون موم شد و جبرئیل را بفرمود تا وی زره گری بیاموخت . (ترجمه ٔ طبری ، بلعمی ).در کار من ...
-
زره گشادن
لغتنامه دهخدا
زره گشادن . [ زَ / زِ رِه ْ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از زره سفتن . (آنندراج ) : زرهی کان قدر نه بگشایدهدف تیر انتقام تو باد.انوری (از آنندراج ).
-
زره مرگ
لغتنامه دهخدا
زره مرگ . [ زِ رِ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باسک است که در بخش سردشت شهرستان مهاباد واقع است و 137 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
زره موی
لغتنامه دهخدا
زره موی . [ زَ / زِ رِه ْ ] (ص مرکب ) زره مو. کسی که بر روی خویشتن موی خود را بسان زره سازدو بدان روی را بپوشاند. (ناظم الاطباء). || کسی که موی مجعد داشته باشد یا مجعد سازد... (آنندراج ). کسی که موی حلقه حلقه و زیبا دارد : شد سپر از دست عقل تا ز کمین...
-
زره ور
لغتنامه دهخدا
زره ور. [ زَ / زِ رِه ْ وَ ] (ص مرکب ) زره پوشیده . زره دار. (ناظم الاطباء). دارع . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زره دار : که دیده ست مشک مسلسل زره ساکه دیده ست ماه منور زره ور. لبیبی (یادداشت ایضاً)گفت آن زره وران ز بر هر یکی کنیدگفتم بتان مملکت آرای ...
-
قبایی زره
لغتنامه دهخدا
قبایی زره . [ ق َ زِ رِه ْ ] (اِ مرکب ) قبازره . زره قبامانند : قبائی زره بر تنش تابدارچو سیماب روشن چو سیم آبدار. نظامی .قبائی زره : کژاکند. (ص 447 شرفنامه ٔ وحید).
-
بحیره ٔ زره
لغتنامه دهخدا
بحیره ٔ زره . [ ب ُ ح َ رَ ی ِ زَ رَ ] (اِخ ) دریاچه ٔ زره در سرزمین سیستان است و گاه تا سی فرسنگ دوره دارد و آب آن شیرین و پرماهی و نیزار است و قسمتی از آن به بیابان می پیوندد. (از معجم البلدان ). و رجوع به دریاچه ٔ زره و گود زره و دریاچه ٔ هامون شو...
-
بی زره
لغتنامه دهخدا
بی زره . [ زِ رِه ْ ] (ص مرکب ) (از: بی + زره ) که زره ندارد. حاسر. (یادداشت مؤلف ).
-
چشم زره
لغتنامه دهخدا
چشم زره . [ چ َ / چ ِ م ِ زِ رِه ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از حلقه های زره است . (از آنندراج ). چشم درع . سوراخ زره : تا کمان وقف هم آغوشی زه ساخته ای پر ناوک مژه ٔ چشم زره ساخته ای .طالب آملی (از آنندراج ).
-
زره بر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] zerehbor ویژگی تیر یا شمشیر تیز که زره را بدراند و از آن بگذرد و به بدن برسد.
-
زره پوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) zerehpuš ۱. زرهپوشیده؛ کسی که زره بر تن کرده؛ زرهدار.۲. (صفت) (نظامی) وسیلۀ نقلیهای که از صفحههای محکم فلزی پوشیده شده و گلوله به آن اثر نمیکند.
-
زره دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی، قید) zerehdār دارای زره؛ زرهپوش؛ زرهپوشیده.
-
زره گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] zerehgar زرهساز؛ زرهباف؛ کسی که زره میسازد.
-
زره ور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] zerehvar دارای زره؛ زرهدار؛ زرهپوشیده.