کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زرنگار کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زرنگار کردن
لغتنامه دهخدا
زرنگار کردن . [ زَن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به زر منقش کردن : زرو نعمت آید کسی را بکارکه دیوار عقبی کند زرنگار. سعدی (بوستان ).به عاقبت خبر آمد که مرد ظالم مردبه سیم سوختگان زرنگارکرد سرای . سعدی .رجوع به زرنگار شود.
-
واژههای مشابه
-
گنبد زرنگار
لغتنامه دهخدا
گنبد زرنگار. [ گُم ْ ب َ دِ زَ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) آسمان . (مجموعه ٔ مترادفات ص 10) : نگه کن بر این گنبد زرنگارکه سقفش بود بی ستون استوار.سعدی .
-
جستوجو در متن
-
زر اندودن
لغتنامه دهخدا
زر اندودن . [ زَ اَ دو دَ ] (مص مرکب ) زرنگار کردن و ملمع کردن . (ناظم الاطباء). زراندود کردن : نگهبان این مارپیکر درفش زراندود برپرنیان بنفش . نظامی .من که مسم را به زراندوده اندمی کنم آنها که نفرموده اند.نظامی .رجوع به زراندود، زراندود کردن و زراند...
-
خواباندن
لغتنامه دهخدا
خواباندن . [ خوا / خا دَ ] (مص ) مخفف خوابانیدن . انامه . (یادداشت بخط مؤلف ). در خواب کردن . موجب خواب کسی را فراهم کردن تا بخوابد : جوان را برآن جامه ٔ زرنگاربخواباند و آمد بر شهریار. فردوسی . || نقش زمین کردن . از حال ایستاده به حال خوابیده درآور...
-
سازیدن
لغتنامه دهخدا
سازیدن . [ دَ ] (مص ) مصدر دیگری از ساختن . بنا کردن . برآوردن . پی افکندن . بنیان : بجائی که بودی همه بوم خاربسازید شهری چو خرم بهار. (شاهنامه ٔ بروخیم ج 3 ص 629).همش دستگاه است و هم دل فراخ یکی کلبه سازیده در پیش کاخ . فردوسی .گشن دستگاهی و کاخی فر...
-
شکستن
لغتنامه دهخدا
شکستن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص ) چیزی را چندین پاره کردن و خرد کردن و ریزریز کردن . (ناظم الاطباء). خرد کردن . قطعه قطعه کردن . پاره پاره کردن . کسر. اشکستن . بشکستن . تفتیت . وطس . هدّ. فض ّ. وقم . اسم مصدر از آن شکنش است که مرخم آن شکن مستعمل است . (ی...
-
شعار
لغتنامه دهخدا
شعار. [ ش ِ ] (ع اِ) نشان و علامت . (ناظم الاطباء). علامت . نشان . ج ، شُعُر. (مهذب الاسماء). || نشانه ٔ گروهی از مردم که بوسیله ٔ آن یکدیگر را شناسند. (فرهنگ فارسی معین ). || نشان وعلامت سلطان یا امیر یا خرقه ای چون علم سیاه یا سفیدو یا کلمه ها که ط...
-
مهتاب
لغتنامه دهخدا
مهتاب . [ م َ ] (اِ مرکب ) پرتو ماه و مهشید و روشنی و تابش ماه و نوری که از کره ٔ ماه به سطح زمین می رسد. (ناظم الاطباء). از: «مه »، مخفف ماه + «تاب »، از تافتن ، به معنی نور دادن ماه . قمراء. فخت . (یادداشت مؤلف ). صاحب غیاث اللغات و به تبع او صاحب...
-
پوشیدن
لغتنامه دهخدا
پوشیدن . [ دَ ] (مص ) در بر کردن . بتن کردن . در تن کردن . پوشیدن جامه ای را. ملبس شدن . در پوشیدن . بر تن کردن . بر تن راست کردن . لبس . تلبس . مکتسی شدن . اکتساء. (منتهی الارب ). رخت پوشیدن . لتب . (تاج المصادر بیهقی ). التتاب . (منتهی الارب ) : آن...
-
عصابة
لغتنامه دهخدا
عصابة. [ ع ِ ب َ ] (ع اِ) آنچه بدان بسته شود، و سربندو دستار سر. (منتهی الارب ). آنچه بسته شود از مندیل و عمامه و غیره . (از اقرب الموارد). سربند و دستار. (دهار). پیچه بند. (صحاح الفرس ). نوعی از جامه که بدان سر بندند. (غیاث اللغات ). سربند. (مهذب ال...
-
لای
لغتنامه دهخدا
لای . (اِ) گل نرم که از آب گل آلود برجایی نشیند. گل نرم که در آب گل آلود ته نشین شود یا به دیوار و اطراف بندد. گل بسیار نرم که پس از گذشتن سیل و مانند آن برجای ماند. دردی آب که در ته ظرفی یا چیزی نشیند. (اوبهی ). گلی که در آب باشد. لا. رجوع به لا شود...
-
کشتی
لغتنامه دهخدا
کشتی . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) سفینه . (برهان ) . سفینه و زورق و جهاز و هر مرکبی خواه بزرگ و یا کوچک که بدان بحرپیمائی کنند و از رودخانه های بزرگ عبور نمایند. (ناظم الاطباء). فلک . جاریه . (ترجمان القرآن ) (دهار). مرکب . ناو. ناوه . (الجماهر). در آنندراج ...
-
گنبد
لغتنامه دهخدا
گنبد. [ گُم ْ ب َ ] (اِ) پهلوی گومبت (گنبد، قبه ) در تهران و اراک (سلطان آباد) گنبذ، معرب آن «جنبذ» معجم البلدان در «جنبذ» و «جنبذه » اصلاً از آرامی و سریانی مأخوذ است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نوعی از عمارت باشد مدور که از خشت و گل و آجر پوشن...