کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زرقا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زرقا
/zarqā/
معنی
= نابینا
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زرقا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: زرقاء، مؤنثِ اَزرَق] [قدیمی] zarqā = نابینا
-
واژههای مشابه
-
زُرْقاً
فرهنگ واژگان قرآن
جمع ازرق است که به معناي کبود است (چون چشم وقتي بينائيش از بين ميرود کبود ميشود به کور هم اطلاق مي گردد)
-
واژههای همآوا
-
زُرْقاً
فرهنگ واژگان قرآن
جمع ازرق است که به معناي کبود است (چون چشم وقتي بينائيش از بين ميرود کبود ميشود به کور هم اطلاق مي گردد)
-
جستوجو در متن
-
زرق
لغتنامه دهخدا
زرق . [ زَ ] (ع مص ) نیزه انداختن . (تاج المصادر بیهقی ). مزراق زدن او را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). به مزراق زدن صیاد پرنده را. (از اقرب الموارد): زرقه بالمزراق زرقاً (از باب نصر)؛ به نیزه ٔ کوتاه زد او را. زرق فلاناً بالرمح ؛ نیزه زد فلان را. (ناظ...
-
زرقاء
لغتنامه دهخدا
زرقاء. [ زَ ] (اِخ ) زنی بود از قبیله ٔ جدیس که در سه روزه راه می دید. (منتهی الارب ). نام زنی خاص از عرب که به تیزی بصر ضرب المثل است . گویند که زرقاء از یک روزه راه سوار را می دید. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). حذام الجدیسیة. (اقرب الموارد). زنی عرب ا...
-
عمارت کردن
لغتنامه دهخدا
عمارت کردن . [ ع َ / ع ِ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بنا کردن . (ناظم الاطباء). ساختن . برآوردن : بنای مدرسه ای فرموده بود [طغرل بیک سلجوقی ]، بنزدیک بازار سراجان ، و آن را عمارت میکردند. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 3).پلی شناس جهان را و تو رسیده بر...
-
درختستان
لغتنامه دهخدا
درختستان . [ دِ رَ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) جایی که درخت بسیار کشته اند. جای پر از درخت و انبوه از درخت . (ناظم الاطباء). محلی که در آن درخت بسیار است . جای پردرخت . اَجَمَة. (دهار). أیک . أیکة. حَرَجَة. خیفة. (منتهی الارب ). شَجراء. (دهار). صارة. (م...
-
فروغ
لغتنامه دهخدا
فروغ . [ ف ُ ] (اِ) به معنی فروز است که شعاع و روشنی و تابش آفتاب و آتش و غیره باشد. (برهان ). روشنایی . نور. (یادداشت بخطمؤلف ). افروغ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : تاهمه مجلس از فروغ چراغ گشت چون روی دلبران روشن . رودکی .برافروز آذری ایدون که تیغش ب...
-
اعمی
لغتنامه دهخدا
اعمی . [ اَ ما ] (ع ص ، اِ) نابینا. ج ، عُمی .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نابینا و انثی عمیاء. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). نابینا. (مصادر زوزنی ) (غیاث اللغات ). کور. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). آنکه نابینایی دارد. مؤنث : عَمْی...
-
بینا
لغتنامه دهخدا
بینا. (نف ) (از: بین ، ریشه ٔ مضارع «دیدن = بینیدن + َا، پسوند فاعلی ) صفت دائمی . بیننده . (انجمن آرا) (آنندراج ) (رشیدی ). مقابل نابینا. مردم چشمدار. مردم بیننده . (یادداشت مؤلف ). دارای نیروی بینایی . بصیر. (ترجمان القرآن ) (ناظم الاطباء) : شبی د...
-
یمن
لغتنامه دهخدا
یمن . [ ی َ م َ ] (اِخ ) ناحیتی است از عرب آبادان و خرم و با نعمت بسیار و کشت و برز و مراعی و در قدیم مستقر ملوک آنجا شهر سعده بوده و سپس صنعا مستقر ملوک گردیده است و شهرک جرش و ناحیت صمدان و شهر سام و شهر دمار و شهر منکث و شهر صهیب و سریر از این ناح...
-
دیدار
لغتنامه دهخدا
دیدار. (اِمص ) دید. دیدن . رؤیت کردن . ترجمه ٔ رؤیت . (برهان ). نگاه کردن . نگریستن . مشاهده . نظر : ز دیدار خیزدهمه آرزوی ز چشم است گویند ژردی گلوی . ابوشکور.وزان جایگه سوی شاه آمدندبدیدار فرخ کلاه آمدند. فردوسی .زمین را ببوسید در پیشگاه ز دیدار ا...