کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زرفشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زرفشان
/zarfešān/
معنی
= زرافشان
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زرفشان
فرهنگ فارسی معین
(زَ فِ) 1 - (ص مف .) زرافشان . 2 - (اِمص .) روز نهم از ماه های ملکی .
-
زرفشان
لغتنامه دهخدا
زرفشان . [ زَف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) افشاننده ٔ زر. (ناظم الاطباء). طلا. نثارکننده ٔ زر و جواهر. بخشنده ٔ زر : ندیده ست هرگز چنو هیچ زائرعطابخش آزاده ٔ زرفشانی . فرخی .از کف زرفشان او خجلندچشمه ٔ آفتاب و چشم سحاب . سوزنی .بر فرق اهل فضل زرفشان شود هوا...
-
زرفشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] zarfešān = زرافشان
-
واژههای مشابه
-
زرفشان کردن
لغتنامه دهخدا
زرفشان کردن . [ زَ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زرفشانی . زر بخشیدن . عمل زرفشان : کنم بر درم ریز خود زرفشان کنم سرکشی لیک با سرکشان .نظامی .
-
خنجر زرفشان
لغتنامه دهخدا
خنجر زرفشان .[ خ َ ج َ رِ زَ ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه ازسرزدن آفتاب باشد. خنجر زر. || کنایه از عمود صبح . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). خنجر زر : امروز بکه عمود زد صبح پس خنجر زرفشان برآورد.خاقانی .
-
جستوجو در متن
-
زرفشانی
لغتنامه دهخدا
زرفشانی . [ زَ ف َ / ف ِ ] (حامص مرکب ) زرافشانی . عمل زرفشان . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زرافشانی و زرفشانی کردن شود.
-
خان بالغی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به خانبالغ، نام قدیم پکن، پایتخت چین) [مغولی] ‹خانبالیغی، خانبالیقی› [قدیمی] xānbāleqi تهیهشده در خانبالغ: کاغذ خانبالغی: ◻︎ کمخای خانبالغی و شرب زرفشان / هرکس که دید نقش پری خواند یا ملک (نظام قاری: لغتنامه: خانبالغ).
-
چشم سحاب
لغتنامه دهخدا
چشم سحاب . [ چ َ / چ ِ م ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مجازاً بمعنی دیده ٔ ابرهاست چه همانگونه که از دیده ٔ آدمی اشک میریزد از سحاب نیز باران میبارد، پس بمجاز برای سحاب هم ، چشمی و دیده ای فرض کرده اند : از کف زرفشان او خجلندچشمه ٔ آفتاب و چشم سحا...
-
تیزآهنگ
لغتنامه دهخدا
تیزآهنگ . (ص مرکب ) پرصدا و بلندآهنگ که صدائی بلند و پرطنین دارد. خلاف پست آهنگ : مرغ تیزآهنگ لختی پر فشاندچون عمود زرفشان بنمود صبح . خاقانی .عندلیب از نوای تیزآهنگ گشته باریک چون بریشم چنگ . نظامی .سهم خدنگ تیزآهنگش خون از دیده ٔ مریخ روان ساخته . ...
-
شکنجه کردن
لغتنامه دهخدا
شکنجه کردن . [ ش ِ ک َ ج َ / ج ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سیاست کردن . تعذیب کردن . عقوبت کردن با کیستار. (ناظم الاطباء). باهکیدن . عقاب . تعذیب . (یادداشت مؤلف ). رنجانیدن و تنگ نمودن کسی را. (غیاث ) (آنندراج ) : عزمش همی شکنجه کند کعب کوه راتا گنج زرفش...
-
عمود صبح
لغتنامه دهخدا
عمود صبح . [ ع َ دِ ص ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از روشنی صبح صادق است . (آنندراج ). رجوع به عمود شود : کرد آفتاب خطبه ٔ عیدی به نام اوزآن از عمود صبح نهادند منبرش . خاقانی .گویی شبی به خنجر روز و عمود صبح بینیم پای مرگ ز جای اندرآمده . خاقان...
-
خلعه
لغتنامه دهخدا
خلعه . [ خ ِ ع َ ] (ع اِ) خلعة. جامه و جز آن که بزرگی مر کسی را پوشاند.(از منتهی الارب ). خلعت . (ناظم الاطباء) : برقع صبح چون براندازندکوه را خلعه در سر اندازند. خاقانی .از رنگ رنگ خلعه که فرموده ای مرا. خاقانی .هنگام آنکه خلعه دهد باغ را بهارآن گنج...
-
شرب
لغتنامه دهخدا
شرب . [ ش َ ] (اِ) کتانی است بسیار لطیف مصریان را و زردوزش به میان بندند. (دیوان البسه ٔ نظام قاری ص 201). کتان نازک تنک وباریک که بر سر بندند و پیراهن کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). جامه ای از کتان رقیق که بیشتر در مصر بافند. (یادداشت مؤلف ). جنسی ب...