کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زرشک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زرشک
/zerešk/
معنی
۱. (زیستشناسی) درختچهای خاردار با برگهای دندانهدار و کوچک که ریشه، ساقه، میوه، و برگهای آن مصرف دارویی دارد؛ زارج؛ زراج؛ زرک؛ زراک؛ امبرباریس؛ انبرباریس؛ برباریس.
۲. (زیستشناسی) میوۀ خوشهای، قرمزرنگ، و ترشمزۀ این گیاه که به عنوان چاشنی غذا به کار میرود.
۳. (شبه جمله) [عامیانه، مجاز] هنگام مسخره کردن به کار میرود: فکر کردی خیلی بزرگ شدی؟! زرشگ!
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
Berberis
زرشک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] سردهای از زرشکیان درختچهای خزاندار یا همیشهسبز با حدود 500 گونه که اغلب آنها بومی نواحی معتدل شمالی بهویژه آسیا هستند؛ چوب گیاهان این سرده زرد و گلهای ششگلبرگی آنها نیز زرد است و معمولاً خارهایی سهشاخه در قاعدۀ دمبرگ...
-
زرشک
فرهنگ فارسی معین
(زِ رِ) (اِ.) 1 - درختچه ای است با برگ های دندانه دار و گل های خوشه ای زرد رنگ که میوة آن کوچک و قرمز رنگ و بیضوی است . ر یشه و برگ و میوة آن به مصارف دارویی و خوراکی می رسد. 2 - (عا.) لفظی حاکی از خشم و اعتراض مترادف «آی زکی ».
-
زرشک
لغتنامه دهخدا
زرشک . [ زِ رِ ] (اِ) بار درختی است معروف که در طعام ها و آشها کنند و خورند و به عربی انبرباریس خوانند و بعضی گویند باریس درخت زرشک و حب الانبرباریس زرشک باشد. (برهان ). بار درختی است سرخ و ترش که در طعام و آشها کنند و خورند و به یونانی انبرباریس گوی...
-
زرشک
لغتنامه دهخدا
زرشک . [ زِ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان قزوین است که 408 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
زرشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سرشک، دارشک› zerešk ۱. (زیستشناسی) درختچهای خاردار با برگهای دندانهدار و کوچک که ریشه، ساقه، میوه، و برگهای آن مصرف دارویی دارد؛ زارج؛ زراج؛ زرک؛ زراک؛ امبرباریس؛ انبرباریس؛ برباریس.۲. (زیستشناسی) میوۀ خوشهای، قرمزرنگ، و ترشمزۀ این گیا...
-
زرشک
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: zerešk طاری: zerešk طامه ای: zerešk طرقی: zerešk کشه ای: zerešk نطنزی: zerešk
-
واژههای مشابه
-
زرشک پلو
فرهنگ فارسی معین
( ~. پُ لُ) (اِمر.) نوعی پلو که در آن گوشت (معمولاً مرغ ) زرشک و زعفران می ریزند.
-
آب زرشک
لغتنامه دهخدا
آب زرشک . [ ب ِ زِ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آبی که از تر نهادن و خیسانیدن زرشک حاصل کنند.
-
دره زرشک
لغتنامه دهخدا
دره زرشک . [ دَرْ رَ زِ رِ ] (اِخ )دهی است از دهستان پیشکوه بخش نیر شهرستان یزد واقعدر 24هزارگزی شمال باختری نیر و 17هزارگزی راه فرعی نیر به ابرقو، با 507 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
زرشک خان
لغتنامه دهخدا
زرشک خان . [ زِ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کلیائی است که در بخش اسدآباد شهرستان همدان واقع است و 418 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
باغ زرشک
لغتنامه دهخدا
باغ زرشک . [ غ ِ زَ رِ ] (اِخ ) باغی بوده است باصفهان واقع در حوالی کلیسای ارامنه . شاه عباس بزرگ دستورداد در پشت آن در زمینی که بجهت کلیسا قرار داده بود برای ارامنه کلیسایی عالی طرح نمایند. (شعبان 1023هَ . ق .)، رجوع بزندگانی شاه عباس ج 3 ص 215 شود.
-
آب زرشک
لهجه و گویش تهرانی
عصاره زرشک
-
جستوجو در متن
-
زراج
لغتنامه دهخدا
زراج . [ زَ ] (اِ) زرشک باشد و آن چیزی است که در آشها و طعامها کنند و خورند. (برهان ) (آنندراج ). زرشک را گویند. (جهانگیری ). زرشک و زراج . (ناظم الاطباء). رجوع به زرشک شود.