کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زرش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زرش
لغتنامه دهخدا
زرش . [ ] (اِخ ) (طلا) لفظی است فارسی . کتاب استر 5:10، و او زوجه ٔ هامان بود که او را بر ارتکاب شرارت مشورت همی داد. (قاموس کتاب مقدس ).
-
جستوجو در متن
-
قباپوستین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی] qabāpustin پوستین قبامانند: ◻︎ زرش داد و اسب و قباپوستین / چه نیکو بُوَد مهر در وقت کین (سعدی۱: ۹۳).
-
گاورسه کاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] gāvarsekāri ریزهکاری در زرگری بهخصوص بر روی انگشتر: ◻︎ تاج گل را کز زرش گاورسهکاری کردهاند/ شبنمش آویزهای درّ و گوهر میکند (سلمان ساوجی: ۹۱).
-
شادان کردن
لغتنامه دهخدا
شادان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شاد کردن . اجذال : شادان جز او را که کند از جانور سیم و زرش بیطاعتی میراث داد این را ز ملک ظاهرش .ناصرخسرو.
-
گوتیز
لغتنامه دهخدا
گوتیز. [ گ َ / گُو ] (اِ) نوعی از پیمانه باشد. (آنندراج از فرهنگ فرنگ ). گونیز. کیل و قفیز. (شعوری ج 2 ص 298) : شده احسان را طبعش چنان تیزدهد سیم و زرش با کیل و گوتیز.میرنظمی .
-
آراسته سخن
لغتنامه دهخدا
آراسته سخن . [ ت َ / ت ِ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) خوش بیان : و در خواص [ خواص زر ] چنان آورده اند که کودک خرد را چون به دارودان زرش شیر دهند آراسته سخن آید و بر دل مردم شیرین آید. (نوروزنامه ).
-
لیو
لغتنامه دهخدا
لیو. [ وْ ] (اِ) یکی از نامهای خورشید است . (برهان ). از نامهای نیر اعظم . (جهانگیری ). آفتاب : ای ساقی مه روی درانداز و مرا ده زآن می که زرش مادر و لیوش پدر آمد.انوری (از جهانگیری ).
-
سوفچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sufče ۱. ریزۀ چیزی؛ خرده و ریزۀ هر چیز.۲. ریزۀ زر یا فلز دیگر.۳. شوشۀ زر یا سیم: ◻︎ به یکی لقمه که بر خوان تو کرد آن مسکین / به یکی سوفچهٴ زرش مفروش کنون (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۶).
-
کاورسه
لغتنامه دهخدا
کاورسه . [وَ س َ / س ِ ] (اِ) گاورسه . (ناظم الاطباء). هر چیز ریزه و باریک که در خردی مشابه گاورس باشد. (غیاث ).- کاورسه کاری ؛ ریزه کاری و خرده کاری . (آنندراج ). دانه هایی هم چند گاورس در چیزی تعبیه کردن : تاج گل را کز زرش کاورسه کاری کرده اندشبنم...
-
سوفچه
لغتنامه دهخدا
سوفچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) شوشه ٔ زر. (آنندراج ). شوشه ٔ زر و سیم . || ریزه ٔ زر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : به یکی لقمه که از خون تو خورد آن مسکین به یکی سوفچه زرش بفروشی تو کنون . منجیک (از آنندراج ).|| ریزه ٔ هر چیز. (برهان ).
-
قباپوستین
لغتنامه دهخدا
قباپوستین . [ ق َ ] (اِ مرکب ) پوستین قبا : زرش داد و اسب و قبا پوستین چه نیکو بود مهر در وقت کین . سعدی .دلش بر وی از رحمت آورد جوش که اینک قبا پوستینم بپوش . سعدی (بوستان ).قبا پوستینی گذشتش به گوش ز بدبختیش در نیامد به دوش .سعدی (بوستان ).
-
زهره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) zahre ۱. (زیستشناسی) عضوی کیسهمانند که به کبد چسبیده و صفرا در آن جا دارد؛ کیسۀ زرداب؛ کیسۀ صفرا.۲. [مجاز] دلیری؛ یارا؛ جرئت. Δ قدما معتقد بودند که ترس شدید سبب ترکیدن زهره میشود: ◻︎ یکی زهرۀ خرج کردن نداشت / زرش بود و یارای خوردن ندا...
-
فنک پوش
لغتنامه دهخدا
فنک پوش . [ ف َ ن َ ] (نف مرکب ) آنکه جامه از پوست فنک به تن دارد. فنک پوشنده . فنک پوشیده : چو درویشی ، به درویشان نظر به کن که جرم خودبه عوری کرد عوران را فنک پوش زمستانی . خاقانی .صبح فنک پوش را ابر زره در قبابرده کلاه زرش قندز شب را ز تاب . خاقان...
-
مدهامتان
لغتنامه دهخدا
مدهامتان . [ م ُ هام ْ م َ ] (ع ص ، اِ) دو باغ سبز و سیرآب که از غایت سبزی به سیاهی زند. (غیاث اللغات از منتخب اللغات ). و در آیه ٔ شریفه بهمین معنی است . (لسان العرب ). وبعضی به معنی دو برگ سبز نوشته اند. (غیاث اللغات ). تثنیه ٔ مدهامة است . رجوع به...