کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زرد و زیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عنبر زرد
لغتنامه دهخدا
عنبر زرد. [ عَم ْ ب َ رِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کهربا که نوعی گیاه است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کهربا شود.
-
قصر زرد
لغتنامه دهخدا
قصر زرد. [ ق َرِ زَ ] (اِخ ) کوشک زرد. نام قریه ای از بلوک سرحد چهاردانگه از بلوکات سردسیر فارس . (یادداشت مؤلف ).
-
لاله ٔ زرد
لغتنامه دهخدا
لاله ٔ زرد. [ ل َ / ل ِ ی ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از لاله . لاله ٔ زرین : شب نور مرا گلزار نار است تجلی لاله ٔ زرد بهار است .حکیم زلالی (از آنندراج ).
-
پول زرد
لغتنامه دهخدا
پول زرد. [ ل ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پول از طلا. رجوع به پول شود.
-
پی زرد
لغتنامه دهخدا
پی زرد. [ پ َ / پ ِ ی ِزَ ] (اِ مرکب ) عصب . (دهار) (مهذب الاسماء). عصبة.
-
برده زرد
لغتنامه دهخدا
برده زرد. [ ب َ دِ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد. سکنه ٔ آن 1140 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
بیشه زرد
لغتنامه دهخدا
بیشه زرد. [ ش َ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شیب کوه (زاهدان ) واقع در بخش مرکزی شهرستان فسابا 124 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
چاه زرد
لغتنامه دهخدا
چاه زرد. [ زَ ] (اِخ ) از دهات جلگه ٔ هرون آباد است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 133).
-
چشمه ٔ زرد
لغتنامه دهخدا
چشمه ٔ زرد. [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِزَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از جام شراب زرد.کنایه از جامی که در آن شراب زرد باشد : یکی جام پرباده ٔ خسروان بکف برنهاد آن زن پهلوان بیاد سپهبد بیکدم بخوردبرآورد از آن چشمه ٔ زرد گرد.فردوسی .
-
خار زرد
لغتنامه دهخدا
خار زرد. [ رِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گیاهی است بیابانی ، عَرفَج . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به عرفج شود.
-
خیری زرد
لغتنامه دهخدا
خیری زرد. [ ی ِ زَ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) عصیفره . خیری شیرازی . رجوع به خیری شود.
-
پاره زرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pārezard = زردپاره
-
روی زرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] ruyzard ۱. زردچهره.۲. [مجاز] شرمسار؛ شرمنده؛ خجل.
-
روغن زرد
دیکشنری فارسی به عربی
زبد
-
یاقوت زرد
دیکشنری فارسی به عربی
زبرجد