کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زردی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زردی
/zardi/
معنی
۱. زرد بودن؛ رنگ زرد داشتن.
۲. (اسم) (پزشکی) = یرقان
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
yellowness
-
جستوجوی دقیق
-
زردی
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (اِمر.) یرقان .
-
زردی
لغتنامه دهخدا
زردی . [ زَ ] (حامص ) صفرت و رنگ زرد. (ناظم الاطباء). زرد بودن . رنگ زرد داشتن . اصفر. (فرهنگ فارسی معین ). صفرت . صفت زرد. چگونگی زرد. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) : زرد است و سپید است و سپیدیش فزون است زردیش برونست و سپیدیش درون است . منوچهری .ب...
-
زردی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) zardi ۱. زرد بودن؛ رنگ زرد داشتن.۲. (اسم) (پزشکی) = یرقان
-
زردی
دیکشنری فارسی به عربی
اصفر , خريف , يرقان
-
زردی
لهجه و گویش تهرانی
یرقان
-
واژههای مشابه
-
sand drown
زردی گیاه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] آسیب ناشی از کمبود سبزینه در گیاه
-
آفتاب زردی
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (اِمر.) نک آفتاب زرد.
-
آفتاب زردی
لغتنامه دهخدا
آفتاب زردی . [ زَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) آفتاب زرد.
-
دره زردی
لغتنامه دهخدا
دره زردی . [ دَرْ رَ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ده پیر بخش حومه ٔ شهرستان خرم آباد. واقع در 18هزارگزی شمال خرم آباد و 6هزارگزی خاور راه شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه . با 120 تن سکنه آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . ساکنین آن از طایفه ٔ بیرانوند ه...
-
رنگ زردی
لغتنامه دهخدا
رنگ زردی . [ رَ زَ ] (حامص مرکب ) کنایه از خجلت و شرمساری و شرمندگی : طمع آرد به مردان رنگ زردی طمع را سر ببر گر مرد مردی .ناصرخسرو.
-
رخ زردی
لغتنامه دهخدا
رخ زردی . [ رُ زَ ] (حامص مرکب ) صفت رخ زرد. حالت رخ زرد. زردرویی . روی زردی . زردرو بودن . زردرخ بودن : دل سیاهی دهند و رخ زردی بهل این سرخ و سبز [ شراب و بنگ ] اگر مردی . اوحدی .و رجوع به رخ زرد و روی زرد و زردرویی شود.
-
روی زردی
لغتنامه دهخدا
روی زردی . [ زَ ] (حامص مرکب ) خجالت . شرمساری . شرمندگی . (ناظم الاطباء). حالت و صفت روی زرد. زردرویی .
-
قلعه زردی
لغتنامه دهخدا
قلعه زردی . [ ق َع َ زَ ] (اِخ ) نام یکی از رودخانه های مازندران . رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 24 شود.
-
خوره زردی
لغتنامه دهخدا
خوره زردی . [ خوَ / خ ُ رَ زَ ] (اِخ ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه ، واقع در باختر کوزران و سه هزارگزی قلعه ٔ سلیمان خان . این دهکده در دشت قرار دارد با آب و هوای سرد و 120 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات دیم و لبنیات . شغ...