کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زردرنگ کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زردرنگ کردن
دیکشنری فارسی به عربی
شاحب
-
جستوجو در متن
-
sallow
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ساندویچ، درخت بید، زردرنگ کردن، زرد رنگ، رنگ خاکستری مایل به زرد و سبز
-
شاحب
دیکشنری عربی به فارسی
درخت بيد , رنگ خاکستري مايل به زرد وسبز , زرد رنگ (مثل مريض) , زردرنگ کردن
-
زریر
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (اِ.) گیاهی است دارای ساقة کوتاه و گل های زردرنگ و برگ های زرد مایل به سفید که در رنگ کردن پارچه و لباس استعمال می شود.
-
direction indicator 1/ directional indicator, turn indicator, turn signal lamp, indicator 1, directional signal, turn signal, turn signal light, blinker
چراغ راهنما
واژههای مصوّب فرهنگستان
[قطعات و مجموعههای خودرو] هریک از چراغهای چشمکزن زردرنگ در جلو و عقب و کنارهای خودرو که راننده برای آگاه کردن دیگران از تغییر مسیر خود از آنها استفاده میکنند
-
تصفیر
لغتنامه دهخدا
تصفیر. [ ت َ ] (ع مص ) زردرنگ کردن چیزی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رنگ زرد کردن جامه را. (از اقرب الموارد). || خالی کردن خانه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بانگ و فریاد ک...
-
صفرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صفراء] safrā ۱. (زیستشناسی) مایعی زردرنگ در بدن انسان که از کبد ترشح میشود و در هضم چربیها نقش دارد؛ زرداب.۲. (طب قدیم) از اخلاط چهارگانۀ بدن.۳. [قدیمی، مجاز] هوس.۴. [قدیمی، مجاز] خشم؛ غضب.〈 صفرا کردن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] ت...
-
علباء
لغتنامه دهخدا
علباء. [ ع ِ ] (ع مص ) سوراخ کردن گردن بنده . || نمایان شدن پی گردن شخص بواسطه ٔ کلانسالی . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِ) پی زردرنگ گردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مؤنث است ، و گاهی مذکر بکار میرود. (از اقرب الموارد). ج ، عَلابی...
-
خردل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خردَل] xarda(e)l ۱. سس یا چاشنی غلیظ و تندی که با مخلوط کردن دانههای گیاه خردل در آب یا سرکه تهیه میشود.۲. (زیستشناسی) گیاهی از تیرۀ چلیپاییان با برگهایی شبیه برگ ترب، گلهای زردرنگ، دانههای ریز و قهوهای، و طعم تند؛ سپندان.۳. (زیس...
-
زراندود کردن
لغتنامه دهخدا
زراندود کردن . [ زَ اَ دو ک َ دَ ] (مص مرکب ) زر اندودن . تذهیب کردن . مذهب ساختن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تذهیب . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ): مجازاً به رنگ زر ساختن چیزی را. زردرنگ ساختن : به لب خاک را عنبرآلود کردزمین را به چهره زراندود کرد. ن...
-
کالیدن
لغتنامه دهخدا
کالیدن . [ دَ ] (مص ) بمعنی درهم شدن . (برهان ) (احوال و اشعار رودکی ص 1161) (از شعوری ج 2 ورق 252).پریشان شدن . (آنندراج ). آشفتن . ژولیدن : بهر دنیا تا بکی کالیدنت هر زمان جوشیدن و نالیدنت .شاکر بخاری (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || درهم کردن . (بره...
-
آتش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: ātarš, ātaš] ‹آتیش، آدیش› 'ātaš ۱. آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود میآید و دارای روشنی و حرارت است.۲. [مجاز] گرما؛ حرارت.۳. [مجاز] ناراحتی؛ اندوه.۴. گلوله.۵. [قدیمی] از عنصرهای چهارگانه؛ آذر.۶. [قدیمی] شراب.〈 آت...
-
دلوک
لغتنامه دهخدا
دلوک . [ دُ ] (ع مص ) فروشدن آفتاب یا زردرنگ گردیدن یا برگشتن . (از منتهی الارب ). بگشتن آفتاب بوقت زوال و فروشدن آن . (از المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). گشتن آفتاب وقت زوال . (ترجمان القرآن جرجانی ). گشتن آفتاب وقت زوال و فرورفتن آن . (دهار)....
-
زر زدن
لغتنامه دهخدا
زر زدن . [ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از صرف کردن زر. (آنندراج ) (بهار عجم ) : زین اساسی نهی فراخ نه تنگ زرزنی در عمارت گل سنگ . امیرخسرو (از آنندراج ). || در دو بیت زیر ظاهراً بمعنی زردرنگ شدن ، به زردی زدن آمده است : روی و چشمی دارم اندر مهر اوکای...