کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زرداب صفرا زرداب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
زرداب،صفرا زرداب
لهجه و گویش تهرانی
صفرا
-
جستوجو در متن
-
صفرا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] ← زرداب
-
لو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] lo[w] صفرا؛ زرداب.
-
صفرا
واژگان مترادف و متضاد
۱. تلخه، زرداب، سودا، لو ۲. زرد، زردرنگ
-
تلخه
فرهنگ فارسی معین
(تَ خِ) (اِمر.) 1 - تلخک . 2 - صفرا، زرداب .
-
لو
واژگان مترادف و متضاد
۱. افشا، رسوا، فاش ۲. شفه، لب، لوچه ۳. بلندی، پشته، تپه، رش ۴. زرداب، صفرا
-
صفراء
دیکشنری عربی به فارسی
زرداب , صفرا , زهره , خوي سودايي , مراره , زرد اب , تلخي , گستاخي , زخم پوست رفتگي , ساييدگي , تاول , ساييدن , پوست بردن از , لکه , عيب
-
gall bladder
زَهره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] کیسهای گلابیشکل، به طول 7 تا 10 سانتیمتر، که در زیر قطعۀ راست کبد واقع شده و محل ذخیرۀ زرداب است متـ . کیسۀ صفرا
-
زردابی
لغتنامه دهخدا
زردابی . [ زَ ] (ص نسبی ) صفراوی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). منسوب به صفرا.- زردابی مزاج ؛ صفراوی مزاج . تندمزاج . رجوع به زرداب شود.
-
صفرا
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع .صفراء ] 1 - (ص .)مؤنث اصفر؛ زردرنگ . 2 - (اِ.) زرداب . 3 - مایعی زردرنگ و تلخ که از کبد ترشح می شود. 4 - مجازاً به معنی تندی .
-
زهره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) zahre ۱. (زیستشناسی) عضوی کیسهمانند که به کبد چسبیده و صفرا در آن جا دارد؛ کیسۀ زرداب؛ کیسۀ صفرا.۲. [مجاز] دلیری؛ یارا؛ جرئت. Δ قدما معتقد بودند که ترس شدید سبب ترکیدن زهره میشود: ◻︎ یکی زهرۀ خرج کردن نداشت / زرش بود و یارای خوردن ندا...
-
صفرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صفراء] safrā ۱. (زیستشناسی) مایعی زردرنگ در بدن انسان که از کبد ترشح میشود و در هضم چربیها نقش دارد؛ زرداب.۲. (طب قدیم) از اخلاط چهارگانۀ بدن.۳. [قدیمی، مجاز] هوس.۴. [قدیمی، مجاز] خشم؛ غضب.〈 صفرا کردن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] ت...
-
مصفور
لغتنامه دهخدا
مصفور. [ م َ ] (ع ص ) گرسنه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || کسی که صفرا در وی جمع شده باشد. (ناظم الاطباء). بیمار صفار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آن که شکم او زرداب ناک باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ||...
-
ثومون
لغتنامه دهخدا
ثومون . (اِ) تخمی است شبیه به خبّه ، بفارسی تخم زرداب گویند و بترکی صفرا اودی نامند. منبت گیاه اوامکنه ٔ سایه ناک و او شبیه به سداب و برگش درازتر و گلش سفید و تخمش تلخ و تند و ریزه و گویند تربد زرد بیخ او است و در افعال مشابه خربق . در سیم گرم و خشک ...