کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بحیره ٔ زره
لغتنامه دهخدا
بحیره ٔ زره . [ ب ُ ح َ رَ ی ِ زَ رَ ] (اِخ ) دریاچه ٔ زره در سرزمین سیستان است و گاه تا سی فرسنگ دوره دارد و آب آن شیرین و پرماهی و نیزار است و قسمتی از آن به بیابان می پیوندد. (از معجم البلدان ). و رجوع به دریاچه ٔ زره و گود زره و دریاچه ٔ هامون شو...
-
بی زره
لغتنامه دهخدا
بی زره . [ زِ رِه ْ ] (ص مرکب ) (از: بی + زره ) که زره ندارد. حاسر. (یادداشت مؤلف ).
-
چشم زره
لغتنامه دهخدا
چشم زره . [ چ َ / چ ِ م ِ زِ رِه ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از حلقه های زره است . (از آنندراج ). چشم درع . سوراخ زره : تا کمان وقف هم آغوشی زه ساخته ای پر ناوک مژه ٔ چشم زره ساخته ای .طالب آملی (از آنندراج ).
-
زره بر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] zerehbor ویژگی تیر یا شمشیر تیز که زره را بدراند و از آن بگذرد و به بدن برسد.
-
زره پوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) zerehpuš ۱. زرهپوشیده؛ کسی که زره بر تن کرده؛ زرهدار.۲. (صفت) (نظامی) وسیلۀ نقلیهای که از صفحههای محکم فلزی پوشیده شده و گلوله به آن اثر نمیکند.
-
زره دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی، قید) zerehdār دارای زره؛ زرهپوش؛ زرهپوشیده.
-
زره گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] zerehgar زرهساز؛ زرهباف؛ کسی که زره میسازد.
-
زره ور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] zerehvar دارای زره؛ زرهدار؛ زرهپوشیده.
-
زره اسب
دیکشنری فارسی به عربی
شاعر
-
مادر فولاد زره،ننه فولاد زره
لهجه و گویش تهرانی
زن سلیطه
-
Malacostraca
نرمزرهویسان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جانورشناسی] بزرگترین ردۀ سختپوستوندان که گونههای آن ازلحاظ شکل ظاهری در بین ردههای جانوری بیشترین تنوع را دارد؛ در قسمت پیشین بدن آنها سرسینه قرار دارد؛ سینۀ آنها هشتقسمتی و سرشان دارای سه پای آروارهای (maxilliped) است؛ شکم آنها شش تا هفت قس...
-
قبا زره زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زِ رِ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) سینه چاک کردن .
-
زره دار کردن
دیکشنری فارسی به عربی
بريد
-
زره پوش کردن
دیکشنری فارسی به عربی
درع
-
واژههای همآوا
-
ذرت
واژگان مترادف و متضاد
بلال، جواری