کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زراندوده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زراندوده
لغتنامه دهخدا
زراندوده . [ زَ اَ دو دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زرنگار شده و اندوده شده ٔ از زر. (ناظم الاطباء). مذهب : شبستان گورش دراندوده دیدکه وقتی سرایش زراندوده دید. سعدی (بوستان ).رجوع به زراندود ودیگر ترکیبهای آن شود. || به مجاز، حیله گران . مکار. نادرست : زران...
-
جستوجو در متن
-
زراندود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) zar[']andud زراندوده؛ ویژگی فلزی که با لایهای از طلا پوشانده شده؛ زرنگار.
-
زر اندودن
لغتنامه دهخدا
زر اندودن . [ زَ اَ دو دَ ] (مص مرکب ) زرنگار کردن و ملمع کردن . (ناظم الاطباء). زراندود کردن : نگهبان این مارپیکر درفش زراندود برپرنیان بنفش . نظامی .من که مسم را به زراندوده اندمی کنم آنها که نفرموده اند.نظامی .رجوع به زراندود، زراندود کردن و زراند...
-
دراندوده
لغتنامه دهخدا
دراندوده . [دَ اَ دو دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) اندوده : شبستان گورش دراندوده دیدکه وقتی سریرش زراندوده دید. سعدی .رجوع به اندوده شود.
-
درب
لغتنامه دهخدا
درب . [ دُ رُب ب ] (ع اِ) ماهیی است زردرنگ . (منتهی الارب ). ماهیی است زردرنگ ، چنانکه گویی زراندوده است . (از ذیل اقرب الموارد از تاج ).
-
زرآزده
لغتنامه دهخدا
زرآزده .[ زَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زرآژده . زراندوده . زرخلانیده . زرآجیده . زرکوبی شده . زردوزی شده : نهادند سر سوی آتشکده بدان کاخ و ایوان زرآزده . دقیقی .همه راه و بی راه گنبدزده جهان شد چو دیبا به زرآزده .فردوسی .
-
ممخرق
لغتنامه دهخدا
ممخرق . [ م ُ م َ رَ] (ع ص ) گروه پراکنده شده و منتشر. (ناظم الاطباء). || زراندودشده به طلا و نقره . (شرح قاموس ). زراندوده . مموه . (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد).
-
مکوکب
لغتنامه دهخدا
مکوکب . [ م ُ ک َ ک َ ] (ع ص ) ستاره دار کرده شده . (غیاث ) (ناظم الاطباء). باکوکب . باستاره .کوکب دار. ستاره دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- چرخ مکوکب ؛ منجمان فلک هشتم را خوانند یعنی چرخ پرستاره . (گنجینه ٔ گنجوی ). || آنچه از زر و نقره مسمار د...
-
زخارف
لغتنامه دهخدا
زخارف . [ زَ رِ] (ع اِ) ج ِ زخرف ، کمال خوبی چیزی . رجوع به زخرف شود. || ج ِ زخرف ، سخن به آرایش دروغ . (از منتهی الارب ) : مختصر از این زخارف مقبول داشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ تهران ص 186). رجوع به زخرف شود. || زخارف دنیا؛ آرایش و متلذذات آن .(منت...
-
مسجدالنبی
لغتنامه دهخدا
مسجدالنبی . [ م َ ج ِ دُن ْ ن َ بی ی ] (اِخ ) مسجد رسول اﷲ. مسجد نبوی . مسجد مدینه . مسجدی است در وسط مدینه ، که پیامبر اسلام (ص ) آن را بساخت ، سپس در طول تاریخ بارهاتجدید بنا شد و توسعه یافت ، مرقد مطهر پیغمبر در آنجا قرار دارد و نیز منبر و محراب و...
-
زراندود
لغتنامه دهخدا
زراندود. [ زَ اَ ] (ن مف مرکب ) زرنگار و اندودشده از زر. (ناظم الاطباء). چیزبه زراندوده که بر ظاهرش زر بود و بر باطنش چیزی دیگر. (آنندراج ). ملمع. (دهار). زرنگار. مذهب . مزخرف . ذهیب . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) : ماغ در آبگیر گشته روان راست چون...
-
نقیب
لغتنامه دهخدا
نقیب . [ ن َ ] (ع ص ، اِ) مهتر قوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سالار. (دهار) (مهذب الاسماء). سالار، یعنی مهتر چند کس . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101). پیشوا و رئیس و کسی که معرفت به احوال مردم داشته باشد. (ناظم الاطباء). سرپرست گروه . ...
-
کرده
لغتنامه دهخدا
کرده . [ ک َ دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از مصدر کردن . || بجاآورده . انجام داده . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). مقابل ناکرده . (فرهنگ فارسی معین ). اداشده . (ناظم الاطباء). انجام گرفته : فال کرده کار کرده بود. (تاریخ سیستان ).بر عفو مکن تکیه که هر...
-
عیار
لغتنامه دهخدا
عیار. (ع مص ) رفتن اسب و یا سگ بهر سو و این طرف و آن طرف به جولان و گریز آنها. (ناظم الاطباء). رها گشتن و رفتن اسب و سگ بدینجا و آنجا از روی شادی ، و یا براه خود رفتن بطوری که چیزی وی را بازنگرداند. (از اقرب الموارد). دویدن . (دهار). رفتگی و گریز.(من...