کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زراق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زراق
/zarrāq/
معنی
ریاکار؛ دورو؛ نیرنگساز.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زراق
فرهنگ فارسی معین
(زَ رّ) [ ع . ] (ص .) فریبنده ، ریاکار.
-
زراق
لغتنامه دهخدا
زراق . [ زَرْ را ] (ع ص ) خداع . فریبنده . (از تاج العروس ) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خداع . (ذیل اقرب الموارد). یقال : فلان زراق ؛ ای خداع . (اللسان از ذیل اقرب الموارد). صاحب نفاق و ریا. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عشوه گر. شیاد. (یا...
-
زراق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] zarrāq ریاکار؛ دورو؛ نیرنگساز.
-
واژههای مشابه
-
زراق خانه
لغتنامه دهخدا
زراق خانه . [ زَرْرا ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) بمعنی خانه ای که باشندگان آن اهل نفاق و ریا باشند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
خداع
لغتنامه دهخدا
خداع . [ خ َدْ دا ] (ع ص ) سخت مکار. حیله باز مشهور. (از ناظم الاطباء). سخت فریبنده . زراق . || سال کم حاصل . || مأیوس کننده ٔ مردم . (ناظم الاطباء).
-
عشوه گر
لغتنامه دهخدا
عشوه گر. [ ع ِش ْوَ / وِ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه عشوه بکار برد. عشوه کار. عشوه ساز. (فرهنگ فارسی معین ). شوخ چشم و دلفریب و دارای ناز و کرشمه . (ناظم الاطباء). زراق : بالابلند عشوه گر نقش باز من کوتاه کرد قصه ٔ زهد دراز من .حافظ.
-
مغتال
لغتنامه دهخدا
مغتال . [ م ُ ] (ع ص ) (از «غ ول ») به ناگاه کشنده . به خدعه کشنده : چون روباه محتال و چون گرگ مغتال و چون سایه منتقل و چون سراب بیحاصل است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 181 و 182). مردمان این شهر به غایت گربز و محتال و زراق و مغتال اند. (سندباد...
-
مفتعل
لغتنامه دهخدا
مفتعل . [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) شارلاتان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).شیاد. مزور. حقه باز. فریبکار. اهل خدعه و تزویر : بر هر مردمی واجب است که ... اندکی از علم بجشکی بیاموزد تا تن را بر درستی نگاه دارد تا مفتعلان بجشکان تن او را هلاک نکنند. (هدایة ال...
-
خدافروشان
لغتنامه دهخدا
خدافروشان . [ خ ُ ف ُ ] (اِ مرکب ) فروشندگان حق تعالی . در آن کنایه است از صوفیان زراق که بظاهر خود را بیارایند. (برهان قاطع). || ریاکاران و آنان که در ظاهر متدین و در باطن بی اعتقاد باشند. (ناظم الاطباء). || اهل تصوف ومعرفت . (شرفنامه ٔ منیری ). || ...
-
خدای فروشان
لغتنامه دهخدا
خدای فروشان . [ خ ُ ف ُ ] (اِ مرکب ) خدافروشان . آن اهل لعنت که دعوی خدایی کنند. (شرفنامه ٔ منیری ). صاحب برهان قاطع ذیل کلمه خدافروشان آرد:کنایه از صوفیان زراق که بظاهر خود را بیارایند و آنهایی را نیز گویند که دعوی خدایی کردند، یعنی شداد و نمرود و آ...
-
نوشین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) ‹نوشینه› [قدیمی] nušin ۱. شیرین؛ دلپسند: لب نوشین، ◻︎ خواب نوشین بامداد رحیل / باز دارد پیاده را ز سبیل (سعدی: ۵۲).۲. شفابخش: ◻︎ دَمِ نوشین عیسوی داری / زهر زرّاق مفتعل چه خوری؟ (خاقانی: ۸۰۱).۳. گوارا؛ خوشگوار: ◻︎ به جوی اندرون آب نوشین ر...
-
سالوس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sālus ۱. فریبدهنده؛ مکار؛ حیلهگر؛ ریاکار: ◻︎ گفت آن سالوس زرّاق تهی / دام گولان و کمند گمرهی (مولوی: ۹۲۷).۲. (اسم) خدعه؛ مکر؛ حیله؛ فریب: ◻︎ زمانی به سالوس گریان شدم / که من زآنچه گفتم پشیمان شدم (سعدی۱: ۱۷۹)، ◻︎ دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گل...
-
شیاد
لغتنامه دهخدا
شیاد. [ ش َی ْ یا ] (ع ص ) (از لغات مولده ) مکار و حیله باز. (ناظم الاطباء). مکار و فریب دهنده . (غیاث )(آنندراج ). شارلاتان . زراق . (یادداشت مؤلف ). حیله گر. محیل . مکار. (فرهنگ فارسی معین ). کسی که بقصد فریب ، خویش را برخلاف حقیقت نشان دهد و یا ک...