کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زرافشانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زرافشانی
معنی
( ~.) (حامص .) زر پراکندن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زرافشانی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) زر پراکندن .
-
زرافشانی
لغتنامه دهخدا
زرافشانی . [ زَ اَ ] (حامص مرکب ) نثار کردن زر. زر بخشیدن . زر پراکندن : من خود از گنجهای پنهانی وقت حاجت کنم زرافشانی . نظامی .مرد قصاب از آن زرافشانی صید من شد چو گاو قربانی . نظامی .چو از منزل زرافشانی بپرداخت ز جلاب و شکر نزلی دگر ساخت . نظامی . ...
-
واژههای مشابه
-
زرافشانی کردن
لغتنامه دهخدا
زرافشانی کردن . [زَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زرافشان کردن : نخستش خواند باید با صد امیدزرافشانی بر او کردن چو خورشید.نظامی .
-
جستوجو در متن
-
زرفشانی
لغتنامه دهخدا
زرفشانی . [ زَ ف َ / ف ِ ] (حامص مرکب ) زرافشانی . عمل زرفشان . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زرافشانی و زرفشانی کردن شود.
-
گاو قربانی
لغتنامه دهخدا
گاو قربانی . [ وِ ق ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گاوی که او را قربان کنند. گاوی که آن را در راه خدا کشند : مرد قصاب از آن زرافشانی صید من شد چو گاو قربانی .نظامی .
-
زرافشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹زرفشان› zar[']afšān ۱. ویژگی آنچه با طلا اندود شده: کاغذ زرافشان.۲. [قدیمی] بافته شده با تارهای زر؛ زربافت.۳. [قدیمی] دارای نقشهایی از طلا.۴. (صفت فاعلی) [قدیمی] کسی که سیم و زر نثار میکند؛ زرافشاننده.۵. [قدیمی] زرافشانی و نثار کرد...
-
قربانی
لغتنامه دهخدا
قربانی . [ق ُ ] (حامص ) قربان شدن . به گرد سر کسی گردیدن . (مجموعه ٔ مترادفات ). رجوع به قربان شدن شود : درچراگاه پناه تو به هر عید گریخت نشد از خنجر مریخ حمل قربانی . سنجر کاشی (ازآنندراج ). || (ص نسبی ، اِ) کسی که قربان شده باشد. کسی که جان خود را ...
-
زرافشان
لغتنامه دهخدا
زرافشان . [ زَ اَ / زَ رَ ] (نف مرکب ) نثارکننده ٔ زر.افشاننده ٔ زر. پخش کننده ٔ طلا و سکه ٔ زر : چو بر گاه باشد زرافشان بودچو در جنگ باشد سرافشان بود. فردوسی .این همی گفت فرخی را دوش زر بداده ست شاه زرافشان .فرخی .روز کوشش سر پیکانش بود دیده شکاف رو...
-
قبا
لغتنامه دهخدا
قبا. [ ق َ ] (ع اِ) قَباء. جامه ٔ پوشیدنی را گویند. (برهان ). جامه ای است معروف که از سوی پیش باز است و پس از پوشیدن دو طرف پیش رابا دکمه بهم پیوندند. (حاشیه ٔ برهان از دکتر معین ).جامه ٔ پوشیدنی که روی ارخالق پوشند. (ناظم الاطباء).توزی . (منتهی الار...
-
افشان
لغتنامه دهخدا
افشان . [ اَ ] (نف مرخم ، ن مف مرخم ، اِمص ) پراکنده . منتشر. متفرق . پاشان . (ناظم الاطباء). افشانیده شده . (آنندراج ). ریزان . ریزنده . (از مؤید الفضلاء).- افشان فروریختن بول ؛ بقطرات پراکنده دفع شدن آن چنانکه در پیران و بیماران . (یادداشت مؤلف ...