کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زراع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زراع
/zorrā'/
معنی
= زارع
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زراع
لغتنامه دهخدا
زراع . [ زَرْ را ] (ع ص ) کشاورز. (دهار). کاشتکار. (آنندراج ) کشتکار و زمین دار. (ناظم الاطباء). بسیار کشتکار: متی کنت ُ زراعاً اسوق السوانیا. (از اقرب الموارد). || نمام . سخن چین . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نمام که حقد را در دل دوستان کشت کند. ج ، ...
-
زراع
لغتنامه دهخدا
زراع . [ زِ ] (ع مص ) زمین را جهت زراعت بکسی دادن در صورتی که تخم با مالک باشد. مزارعة. (ناظم الاطباء).
-
زراع
لغتنامه دهخدا
زراع . [ زُرْ را ] (ع اِ) ج ِ زراع . (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (اقرب الموارد). رجوع به زارع شود.
-
زراع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ زارِع] [قدیمی] zorrā' = زارع
-
واژههای مشابه
-
زُّرَّاعَ
فرهنگ واژگان قرآن
زارعان - کشاورزان
-
زراع محله
واژهنامه آزاد
نام روستایی است از توابع شهرستان کردکوی استان گلستان، بخش سدن رستاق شرقی.
-
واژههای همآوا
-
ظراء
لغتنامه دهخدا
ظراء. [ ظَ ] (اِخ ) کوهی است در بلاد هذیل . تأبطشرا ظاهراً در بیت ذیل از ظرءهمین ظراء را اراده کرده آنجا که گوید : اء بَعْدَ النفاثیین ازجرُ طائراو آسی علی شی ٔ اذا هو ادبرااءُنهنه رحلی عنهم و اخالهم من الذّل بعراً بالتلاعة اعفراولو نالت الکفار اصحا...
-
ذراع
واژگان مترادف و متضاد
۱. آرنج، بازو ۲. ارش، گز
-
ضراء
واژگان مترادف و متضاد
۱. بدبختی، تنگدستی، سختی، شدت، عسرت، فلاکت، نکبت ۲. آسیب، صدمه، گزند ۳. غلا، قحط
-
ذراع
فرهنگ فارسی معین
(ذِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بازو. 2 - آرنج . 3 - واحدی برای طول ، از نوک انگشتان تا آرنج .
-
ضراء
فرهنگ فارسی معین
(ضَ رّ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - دشواری ، تنگ دستی . 2 - گزند، آسیب . 3 - رنجوری . 4 - قحط .
-
ضراء
فرهنگ فارسی معین
(ضَ) [ ع . ] (مص ل .) نهان شدن ، پنهان گشتن .
-
ذراع
لغتنامه دهخدا
ذراع . [ ذَ / ذِ ] (ع ص ، اِ) زن چابک در رشتن . زنی که سبک ریسد. زن سبک ریس . زن دوک ریس (؟). (مهذب الاسماء).